پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در خاک قبر تنها من نشسته امشعر خزان و باران را در خواب بسته امدر دیار خاموشی تنها من گوی شعر شده امبا لحنی بهانه می بافم اشعارم رابا لحظه های خاکستری احساساتم رابا روحی زخمی بر گور شعرم روضه می خوانمای گورستان سکوت، سرود تنهایی منبیا و در گودال تاریخ پا به قدم کنبه من حکایت کن، دسته گلها را به دستم بدهتا در برابر نامرئی شاعر بی خبر نمانمدر پیشگاه عشق و غم، مرا دست بدهتا با شعله امید، تاریخی تازه بنویسممن گم شده در شهر خمو...
تنها شاعر مرده این شهرم که بر گور شعرم روضه می خوانمعشقم به شعر بی پایان است زندگیم را به شعر تقدیم کرده ام و اگر از دنیا رفتم، امیدوارم سرایان بعدی برای شعرم ادامه دهند من قلم خود را روی سفره عشق گذاشتم و با قطرات خونم، شعرهایی را خلق کردم هرگز از عشق و شعر دست نمی کشم تنها بر روی گورم، شعرم خوانده شود و روحم شاد شود که شعرم در دلهای مردم زنده مانده است همیشه با شعر در روابطم، همیشه در روحم او را گره بزرگی است که پای بند زم...