پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در خاک قبر تنها من نشسته امشعر خزان و باران را در خواب بسته امدر دیار خاموشی تنها من گوی شعر شده امبا لحنی بهانه می بافم اشعارم رابا لحظه های خاکستری احساساتم رابا روحی زخمی بر گور شعرم روضه می خوانمای گورستان سکوت، سرود تنهایی منبیا و در گودال تاریخ پا به قدم کنبه من حکایت کن، دسته گلها را به دستم بدهتا در برابر نامرئی شاعر بی خبر نمانمدر پیشگاه عشق و غم، مرا دست بدهتا با شعله امید، تاریخی تازه بنویسممن گم شده در شهر خمو...