پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هلا ای آنکه سرگرداندرون کوچه های سرد و جانسوز و گدازِ شهر بی مهر و وفاآواره میگردی ؛شب یلدای درویشانبدور سفره ی عشق استخیاری نیستاناری نیستنه توت است و نه انجیرینه مشتی گندم و آجیلنه مشتی پسته و گردوولیکن استکان چای گرمی هستکه لب ریز است و لب دوز است و لب سوز است و قند پهلوو یک دیوان حافظ هست و شهنامهو یک درویش شاعر مسلک است وسالکی شهنامه خوان با سینه ای سوزانو یک آوازه خوان با یک دم گرم اهوراییکه از تقدیر و از جور...