سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عید فطر آمد و هجران تو افطار نشدهرچه کردیم کسی چون تو به ما یار نشدعید فطر تو مبارک گل دور از نظرمگرچه صد نامه چو یک ثانیه دیدار نشد...
هلا ای آنکه سرگرداندرون کوچه های سرد و جانسوز و گدازِ شهر بی مهر و وفاآواره میگردی ؛شب یلدای درویشانبدور سفره ی عشق استخیاری نیستاناری نیستنه توت است و نه انجیرینه مشتی گندم و آجیلنه مشتی پسته و گردوولیکن استکان چای گرمی هستکه لب ریز است و لب دوز است و لب سوز است و قند پهلوو یک دیوان حافظ هست و شهنامهو یک درویش شاعر مسلک است وسالکی شهنامه خوان با سینه ای سوزانو یک آوازه خوان با یک دم گرم اهوراییکه از تقدیر و از جور...
دختری داشتم از پیش بنام غزلکدختر دیگرم آمد زِ ره و شد عسلکگرچه بر قامت هر شعر غزل همچو سر استغزل ار با عسل آمیخته باشد هنر است...
ستاره ای شده ای در شبِ خیالِ دلمبیا وُ لحظه به لحظه بشو وَبال دلموَبال مثل تو بر دل مبارک ست و عزیزنَفَس نَفَس بِرِس از جاده ی شمال دلم...
من نفس های زنی خسته ام از استثمارقطره ی اشک سرِ گونه ی بی تقصیرمبغض یک دختر افسرده ام از بی عشقیغم یک جان به لب آمده از تقدیرم...
بزن زیر چادر منو با خودتببر هر کجا که هوا دلگشاستببر با خودت این من عاشق وبه اونجا که خواب شبش با صفاستحساب دلم رو جدا کن ز منحساب من و این دل از هم جداستمن و با خودت تا قیامت ببرقیامت کنار تو پُر ماجراستکنار تو و با تو بودن خوشهبهشت و جهنم دروغ خداست!...
بوسه ی آخر امانم را گرفتطاقت و تاب و توانم را گرفتآنقدر در جسم و جان من نشستهمچو عزراییل جانم را گرفت......
چون سرو خمیده ام که دارد غم برگدر چشم توام ولی گرفتار تَمَرگخِشت دلم از فراق تو ریخته چونفرسوده عمارتی که لَم داده به مرگ...