پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
حکایت آزمانعشقِ آزمان دختر همسایه بود ولی نتوانست از شَرگیری دست بردارد. شَرّ مادرزاد. تَرکِ سر می کرد، ترک دردسر نمی کرد. قاتی می کرد، زنجیر پاره می کرد. فلک و فردوس نمی توانست آرامش بکند؛درگیری با نگهبان،خودزنی،برهم زدن دادگاه،حمله به قاضی.فقط خودکارِ میرزا بنویس های جلوِ دادگستری محله ی چلّه خانه ی رشت را نکرده بود یکجاشان. آن قدر بی کله بود که هیچ کس نخ نمی بست به دُمش. جفتکش به ابر کارگر بود. شر می خرید، چک نقد می ک...
ای نیمهی پنهان من! دوری ولی نزدیکبا روح خود تسخیر کن جسم شرورم را...