زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

حکایت آزمان


عشقِ آزمان دختر همسایه بود ولی نتوانست از شَرگیری دست بردارد.
شَرّ مادرزاد.
تَرکِ سر می کرد، ترک دردسر نمی کرد.
قاتی می کرد، زنجیر پاره می کرد.
فلک و فردوس نمی توانست آرامش بکند؛
درگیری با نگهبان،خودزنی،برهم زدن دادگاه،حمله به قاضی.
فقط خودکارِ میرزا بنویس های جلوِ دادگستری محله ی چلّه خانه ی رشت را نکرده بود یک
جاشان.
آن قدر بی کله بود که هیچ کس نخ نمی بست به دُمش.
جفتکش به ابر کارگر بود.
شر می خرید، چک نقد می کرد، مدلش این جور بود که یک چهار لیتری بنزین برمی داشت می رفت دکان یا بنگاه یا شرکتِ بدهکار.
نه سلامی، نه چاق سلامتی ای، نه گپی؛
در را می بست، چهار لیتری را خالی می کرد سر همه چیز، کبریت را در می آورد.
یارو، هرکی که بود، نگاه به چشمان آزمان که می انداخت فهم می کرد این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست.
آه هم اگر در بساط نداشت، فی الفور، طبیعی یا سزارین، پول می زایید.


از کتاب بند محکومین
نوشته ی کیهان خانجانی
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن