پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سلام همسنگرِ من! خوب هستی کربلایی؟!چه جایی بهتر از آن جا که نزدیکِ خدایی...اگر از حال من جویا شَوی، بد نیستم... باز...خودت که خوب می دانی ندارم هیچ جایی...و اما نامه ات را... داده ام دستِ همان کههنوزم چشم در راه است تا روزی بیایی...چه دلتنگم برای حاج علی و خنده هایشگروسی... جعفری... عباسِ مولایی... رضایی...دلم می گیرد از این روزهای طرد و تاریک به حالت غبطه دارم من که پیشِ بچه هاییشما را برد با خود تیر و ترکش تا سعاد...
یه روزگاری بود مردایی که ماسک از روی صورت خودشون بر می داشتن،میذاشتن روی صورت رفقا شونامروز هم حرام لقمگانی در همین آب و خاک ماسک ساده ی سه هزار تومانی روچهل و پنج هزار تومان با منت میفروشن به هموطنشون......