پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
سیمین دانشور :همه مان ماسک می زنیم ،و شما زن ها چند تا ماسک روی هم !تظاهر می کنید خوشبختید اما دلتان خون استدنیای ما یک بالماسکه است ......
ماسکاسکناسلباس کهنهکمد خاطراتت را دقیق تر بگردشاید لبخندی نو پیدا کردی«آرمان پرناک»...
کرونا که تمام شد، تا چند هفته و چند ماه، بیشتر از همیشه قدر زندگی را خواهیم دانست، کمتر بهانه خواهیم آورد و بیشتر لبخندخواهیم زد.کرونا که تمام شد، کافه ها و پیاده روها مملو از آدم های شادی خواهد شد که به جای ماسک، لبخند به لب دارند و به جای فاصله، از یکدیگر آرامش می گیرند.کرونا که تمام شد، کنار هم خواهیم نشست و باورمان نخواهدشد که چند ماه قبل چه روزگار غریبانه ای داشتیم، عکس های دوران قرنطینه و سختی را نگاه خواهیم کرد و به چهره های ماسک ز...
ای کاش برگردیم به روزهای خوب سابق،اصلا فردا اخبار اعلام کندکه کرونا تمام شدخبری از کرونا نیست .دوباره مدرسه ها پر شه از سروصداهای بچه ها،بچه هایی که زمانی که کودک بودن تقلا میکردن بزرگ شن.تا رنگ مدرسرو به چشم ببینن،حسرت مدرسه رفتن به دلشون نمونه.ای کاش برگردیم به همون روزهایی که خنده ها الکی نبودن!!خنده ها از سر بغض نبودن.مشکلات اقتصادی انقدر به مردم فشار نمی اوردند.برگردیم به همون روزهایی که بیماری نبود که نفس کشیدن ودردناک میکرد....
سرگذشت آدم ها... صبح طبق روال همیشه به دانشگاه می رفتم پیرمردی را دیدم که از خیابانی دو طرفه عبور می کرد و فارغ زِ عالم خویش بود. خیلی برایم جالب بود، چگونه به این حجم از سرخوشی و بیخیالی رسیده است! برای خودش بشکن می زد و زیر لب آوازی زمزمه می کرد.به عمق چشمانش که خیره می شدی به هزاران داستان نافرجام می رسیدی. ولی می توانستی آن لبخند ژکوند را از زیر ماسک بر لبانش تشخیص دهی. به راستی چه بسیارند آدم هایی که ظاهر خود را حفظ می کنند با وجود آ...
شاید خوشبختی همان لبخندی بود که ماسک از مردم دنیا دریغ کرد • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
با خودم عهد بسته بودم عاشق باشم.. ولی.. هرچه فکر میکنم میبینم! هرچقدر هم رسم عاشقی بدانم.. باز هم در انتهای فکرم.. در اعماق قلبم.. چیزی همچو خطِ صافِ دهانِ صورتِ ایموجیِ پوکر، مرا مینگرد.. و او خود من هستم.. بی هیچ کم و کاستی! کمی بی تفاوتی را از من بگیرید.. از ماسک خسته ام! ماسک انسانی به دور از بی تفاوتی.. ماسک شور و اشتیاق.. ماسک لبخند.. کاش کسی اشک های حلقه زده در چشمانم، تیر کشیدن های قلبم.. درد کشیده شد...
اشک تمام صورتش را پر کرده بود.. آرام ب سمتش قدم برداشتم.. نگاهم کرد اما باز نگاهش پر از اشک شد و ب پایین افتاد مرواریدهای درخشانش.. لب گشودم تا دلداری بدهم.. اما.. سکوت همچو مُهری پر رنگ بر دهانم کوبیده شد.. نفسی کشیدم و تنها لبخند تلخی بر لبانم نشاندم.. از کنارش رد شدم.. جلوتر ک رفتم.. صدای گریه اش تمام بدنم را خشک کرد.. سرم را برگرداندم.. او.. ب روبرویش نگاه میکرد و بلند و بی پروا اشک میریخت.. ب نقطه ای ک مینگریست چشم ...
ای دوست تورا به هرمکان می جستم هردم خبرت ازین وآن می جستم دیدم که بدون ماسک حاضرشده ای خجلت زده ام کزتونشان می جستم...
چنین گفت فردوسی پاکزاد چو خواهی که هر دم بیابی مراد بزن ماسک برچهره دستت بشور سروکارتو تا نیفتدبه گور...
درست بهمن ماه سال 98بود که سرو کله اش پیدا شد کارش مختل کردن زندگی ها بود از ضربه زدن به اقتصاد کشورها گرفته تا گرفتن جان ادمیان تا آشفته کردن حال خانواده های بیماران مبتلا از اینها گرفته تا تعطیلی رستوران ها کافه ها و مدارس کلاس ها را مجازی کرد و خویشاوندان را از هم دور دیگر خبری از روبوسی و دیدوبازدید و دورهمی های عید نوروز نبود و به جایش هرکسی ژل به دست و ماسک زده درخانه اش قرنطینه شده بودخلاصه این معضل شده بلای جان ادمها با بی رحمی تمام جان م...
ژانر تراژدی داستان این ماسک ها,همان حائلی است که برای ندیدن خنده هایمان وجود دارد;واقعیت تلخیست که کسی با لبخند ما,دیگر نخواهد خندید....
نه مسیر مدرسه ایبرای پرسه ی پسرهانه پشتک وارو و تک چرخ زدن نه دانشگاهی که جزوه ای گم شودنه حمام عمومی وسفره ی ختم انعامیکه مادر ها عاشق عروس شان شوندو نه حتی دیدن گریم گردی صورتدر کوچه و بازار وقتی ماسک هاکمتر از یک نیم دایرهبرای یک نظر حلالباقی گذاشته اندداشتم افسوس می خوردمبه حال عاشقان روزگار کروناییکه زنگ تلفن همراهمبه صدا درآمد ودوزاری ام افتادکه پیامک هستچت هستصوت و تصویر فیلم و لایوزبانم لالپ...
✓ مروری کوتاه: [برای ایام نحس کرونا] انجام دادیم،،،تمام بازی هایی را که بلد بودیم،عکس های خانوادگی زیر و رو شد،خاطرات دور و نزدیک ورق خورد،در قرنطینه ی چندماهه!برگشتیم به پاره ی گم شده مان .کتاب خواندیمحرف زدیم، شنیدیم، خندیدیم و، --گریستیم! بعضی اوقات به روی خود نیاوردیم بازی کردیم --ورزش کردیم. --لایو رفتیم --آواز خواندیم --شعر گفتیموموزه ی لوررا دیدیم!ها؛...
سرگذشت آدم ها. در میان آدم هایی که با ماسک در خیابان ها ظاهر می شوند تشخیص دادن تو بسی سخت است. به راستی تو اگر من را پشت این نقاب های به اجبار ببینی می شناسی؟! هنوز هم آن همه عشق و علاقه را که در چشمانم موج می زند را می توانی مثل گذشته ها تشخیص دهی و لَمسش کنی؟من که همان آدم سابقم، امّا تورا نمی دانم دلبر!این روزها که یک به یک به سرعت برهم زدن چشمی می گذرد جور دیگرم خیال و فکر تو از سَرَم نمی افتد. باورکنی یا نکنی من همان عاشقِ سابقم. ...
🍁امسال حال پائیزمان خوب نیست!به جایِ برگ های زرد و نارنجی آدم های سرزمینم می ریزند. به جایِ بویِ نَم باران، بوی آتش راهِ طرقبه، بلال ذغالی و نوشیدن دوغ آبعلی، بوی اندوه و رنگ غم بوی الکل و راهروهای بیمارستان می آید. حال شهرم خوب نیست. شهری که روزی در آن مردمان اش بدون ترس ازکنار هم عبور می کردند. خاطرمان آسوده بود کنار هم جمع می شدیم و می خندیدیم و دست دَر دست هم قدم می زدیم. زادگاهِ من مشهد موطن امنیت و آرامی هاست. سراسر پُر بود از قصه های ت...
دقت کردید پاییز امسال تهران چقدر دلبر شده؟ دقت کردید به این تن به تن شدن زرد و نارنجی و قرمز و قهوه ای؟دیده اید بلوار کشاورز را؟ دیده اید چه بارانی می بارد این روزها، چه خلوت است، چه پاییز است؟کسی را دارید که تو خلوتی خیس بلوار کشاورز صدایتان بزند الیزابت بیا با هم یک نخ سیگار وینستون لایت دود کنیم و یک لیوان چای کیسه ای بنوشیم که بوی علف دم کرده می دهد. بیا برویم قول می دهم خودم چتر را بر سرت نگه دارم؟ دارید کسی را که از خانه برایتان لقمه ...
محبوب من،می بینی،هر روز از یک جنگ برمیگردیمروزهایمان قاتل های حرفه ای شده اند.ساکنان زمین زره هایشان را،در نمی آورندیک روز به جنگ آب ونان می رویمبابا شب را سر میبرد..ماه کفن پوش میشود و آنگاه صبحدمان،کارگران بن بست میزایندخیابان شرمش را سوار میکندمن مانده امبا این همه جنگ چه کنیم؟جنگاجنگیست،،جنگ های بیمارستانیتختهای اورژانس خودکشی میکننددکترها،هر روز خودشان را، در تابوت جا میگذارندما میرویم بدیدار مرگ...
چند روزه تو نروژ استفاده از ماسک در اماکن عمومی تقریبا اجباری شده. از پشت ماسک قشنگ می تونی خنده، خوش اخلاقی، صبوری و حتی ادب آدما رو ببینی و می تونی اخم، ترشرویی، عصبانیت و بی ادبی آدمها رو ببینی .امروز با خودم فکر کردم تو خوشی ها همه خوب و عالی و مودبیم ولی تو گرفتاری ها و دشواری هاست که هر کسی خود واقعی اش رو نشون می ده. تو این هشت ماه گذشته که دنیا درگیر کورونا شده، چیزایی دیدم که تو این بیست و هفت سالی که خارج از ایران زندگی کردم، تجربه نکرد...
لب هایت را پشت ماسکو چشم هایت را زیر عینک دودیپنهان کرده ای....لعنتی!از کجا بفهمم که دیگردوستم نداری...!؟...
پیدا و پنهانمردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «پشت گوشم زخم شده، ماسک بیچارمون کرد.» مرد قوی هیکلی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «آقا این ماسک و پاسک همه اش الکیه، ما همسایه مون همیشه ماسک می زنه، تا حالا هم دو بار کرونا گرفته.» مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، پرسید: «پس چرا خودتون ماسک زدید؟» مرد قوی هیکل گفت: «بیخودی. اشتباه. همه می زنن، ما هم می زنیم.» این را گفت و می خواست ماسکش را بردارد که گفتم: «ببخشید می شه خواهش کنم برندارید؟» مرد...
ماسک اپیدمی تکراریستما عمریست که ماسک می زنیماز درب خانهتا قلب آدمهاناقلیم و سینه به سینههمدیگر را بازی می دهیم...
کاش یه کم بیشتر مراقب همدیگه باشیم..امروز داشتم به این جمله فکر می کردم. انقدر درگیر روزمرگی و ماراتن زندگی شدیم که اصلا مهم نیست برامون چه بلایی سر همدیگه میاریم..بچه که بودیم تو مدرسه بهمون یاد ندادن موقع خرید از بوفه ی مدرسه صف ببندیم و همه مون فقط به این فکر می کردیم که بریم و خوراکی بخریم حالا به قصد له شدن دوست و هم مدرسه ای مون، فقط به اون هدفه فکر می کردیم!.بزرگتر که شدیم برای پیشرفت مون از زندگی های بقیه بالا رفتیم و حتی اگه ...
سلام مهرِ بی مدرسهسلام پاییز ِماسک آلود بی برگیسلام_زندگی_ ما که هنوز زنده ایم لعنتی پس تو کجا رفتی؟...
خدایا ما را به خوشی های معمولی زندگبمان برگردان آنقدر معمولی که فقط حال دلمان خوب شود مادر بزرگ با چارقد سپید و پیراهن گل گلی زیبایش بدون سمعک با آرامش خاطر سریال سالهای دور از خانه را نگاه کند مابینش برای اوشین دل بسوزاند و مادر شوهر بدجنس اوشین را سینه زنان از شب اول قبر بترساند و ما با لبخند به او بگوییم مادر جان این فقط فیلم است اینقدر حرص و غصه نخورخدایا ما را به شادی های کوچکمان برگردان به خانه کوچک قسطی مان که خوشی اش نقد بود ما را برگرد...
لبخند می زنی به من از پشت ماسک، آهعطر گل رزی تو در آن سوی پنجره...
قاضی : چرا همسرتو کشتی؟ مرد متهم : یه ماسک صورت واسه خودش درست کرده با عسل و میوه و شیر و خیار اونوقت نهار عدسی گذاشته جلوم قاضی : شما تبرئه شدی...
تو عروس کسی اگر بشویماسک را احتکار خواهم کرد کرونا،موج سومش ماندهکشورت را مزار خواهم کرد...
امروز، روز جهانی بشردوستیه؛ روزی که فارغ از هر رنگ، نژاد، طبقه اجتماعی یا کار و حرفه ای که انجام می دیم، متعلق به همه ما انسان هاست.امسال در شرایطی این روز رو بهتون تبریک می گیم که همه جهان در تهدید ابتلا به ویروس کروناست.اما همین بیماری، درس های خوبی هم بهمون داده و یکی از مهم ترین هاش اینه که سلامتی تک تک آدم ها مثل زنجیر به همدیگه متصله و همونطور که حافظ سروده: سلامت همه آفاق در سلامت توست...امسال در روز جهانی بشردوستی پیام محک اینه: ...
این روزهاحجم عظیمی از وحشت چشم هابالای گیوتین ماسک لعنتینفس تاریخ را بریده استو من باز فکر می کنمما می توانیمآرامش کوتاهی را برای زمین بهانه کنیم...
«به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست»/ که هر که ماسک نزد از قبیله ما نیست...
به روز حشر اگر می روی به سمت بهشت/ دو بسته ماسک ببر احتیاط در این است...
دل می رود ز دستم، صاحبدلان خدا را/ بی ماسک و ژل مریضی خواهد شد آشکارا...
مرا می بینی و هر دم زیادت می کنی دردم/ چرا بی ماسک می آیی رفیق ناجوانمردم؟...
ناگهان ماسک برانداخته ای یعنی چه؟/ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟...
هشدار! به دوستان خود غم ندهی/ بیماری و درد، جای مرهم ندهیبی ماسک مرو ز خانه ات بیرون، تا/ ای جان! «کرونا» به خلق عالم ندهی...
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاسک / بهر طلب طعمه پر و بال بیاراسکبر بال و پر خود ژل و الکل زد و فرمود / امروز دهان همه مان صاف شد از ماسکپایین تر از این گر بپرم از نظر تیز / بینم سرموی وزغی سوخته در جاسکناگه ز کمینگاه یکی ناقل پنهان/ زد عطسه تندی و بیفکند بر او راسکاینش عجب آمد که ز یک بینی کوچک/ این تیزی و این تندی عطسه ز کجا خاسکبر خاک فرود آمد و با خس خس سینه/ لختی نظر خویش گشاد از چپ و از راسکچون نیک نظر کرد به منقار بلندش /گفتا ز ک...
بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم،زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم.کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند.پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هی...
آفتاب من ،نیم نگاهی از تو کافیستتا سر ، بلند کندآفتابگردانِ پژمردگی های من...!مینا آقازادهپ . ن ۱ : برای اینکه سالهای سال دور هم جمع بشیم و از کنار هم بودن ، لذت ببریم لازمه تا اطلاع ثانوی متفرّق بشیم و این دوره از تبعید رو تا حدودی انفرادی سر کنیم . سخته اما از اونجاییکه انسان موجود باهوشیه می تونه خودش و با هر شرایطی وفق بده و یه مدت رو ناگزیر با تنهایی و ماسک و الکل زندگی کنهپ . ن ۲ : هزینه های بستری و درمان کرونا بسیار بالاس...
یکی نوشته بود این ماسکا خیلی بوی بدی میدن، وقتی میزنی نمیشه تحملش کرد!عزیزم اون بوی ماسک نیست، اون بویی هست که همه دور و بریات هر روز تحملش میکنن..مسواک بزن بزرگوار...
ادما تغییر نمیکنن، فقط ماسک اون ادمی رو میزنن که شما دوست دارید...
یک قایق کاغذی رابه موجیدرون یک لیوان سپرده ایماز هرطرف بن بستی شیشه ای استمهم است عزیزمنکه آدم هاقبل از نوشیدن یک فنجان چایدیگر به هم نگاه نمی کنندمهم استکه برای اغوش هم ازهمزمانی نیستو مهم ترکه بوسه هاپنهان ماسک ها شدندو دستی در دست ما نیست دیگربه من بگوهنوز بالای سر ما رودخانه جاری می شودبگو که دست ها برای رسیدن به هماطلسی می شوندچشم ها وابسته ی شمعدانیو اغوش ها تنگاتنگ همبرای لانه ی سهره ی که آوازش...
کاش تا محرم کرونا تموم نشه،یبار با ماسک بریم قیمه بگیریم یبار بدون ماسک...
امروز با گوشواره و ماسک و عینک و هندزفری داشتم تو خیابون میرفتم یهو گوشم گفت میخوای دو کیلو هم میوه بخر ازم آویزن کن...
امروز داشتم نا محسوس به دختره نگاه میکردم جوری که نفهمه یهو گفت پسر تو چقدر هیزی ، نمیخوای بی خیال بشی ؟ گفتم از کجا فهمیدی گفت احمق ماسک زدی ، عینک دودی که نزدی ابله...
وقتی که نیستیماه در کأسه ی آبی که پشت سرت ریختممی افتد و بال بال می زندو دستی بر شانه های تو می گذارمکه برگردیماه که از پشت بام پدرلابه لای البرزجاباز کرده بودبأم به بامحوض به حوضآب به آببه کاسه ی من رسیدهحالا که دوباره ی منماه از پشت شانه اتدست تکان می دهداردیبهشت سور به پا می کندتیرجشن ارش می گیردو سفید رود با ان چین و شکن دامن اشروبه روی تو می رقصدچگونه رد پاهای ماه راتا البرز دنبال کنممن از...
غم نسازیم!آموزش فرهنگ لزومن کارِ فرهنگی کردن نیست،نوشتن و خواندن و ساختن و غیره، گاهی زندگی در شرایط خاص و رعایتِ یک اصولِ مشخص نهایت ترویج فرهنگ است.همان اوایلی که خبرِ شیوع کرونا بیش از پیش شد و در ایران و تهران باقی شهرها هر روز آمارها افزایش پیدا میکرد، به این فکر می کردم که یک ویروس کوچک ِ نا اهل تمام شهر را به هم زده!اینبار نه کسی قدرت دستگیری دارد نه کُشتن، نه با خواهش می رود نه با زور! همه جای دنیا هم همین است! از شمال تا جنوب، شر...
کرونا شکاف فرهنگی عمیقی میان آدم ها ایجاد کرده، به طوری که بافرهنگ ترها در اقلیتی انگشت شمار و با فاصله از سایرین، ایستاده اند.عده ای آروغ مردم داری می زنند و بانیِ اجتماعات و دورهمی های بزرگ می شوند و مدعی اند هرچه بود، تمام شده و همه چیز به روال عادی اش برگشته و ماسک، چیز مضحکی ست، از عزیزان دور ماندن و رفت و آمد نکردن چیز مضحکی ست و استدلال علمی آوردن و رعایت فاصله ی فیزیکی، چیز مضحکی ست!حقیقت تلخ است اما؛مضحک، کسانی اند که نه علم و منط...
ولی انصافا این ماسک زدن بر اثرکرونا،چقد درک مارو از زیبایی افراد عوض کردمن تازه فهمیدم ناصر سبیل ،قصاب محله مون چه چشمای خمار و جذابی داره...