ای دریغا عمر رفته در هوای آرزو، کی رسد این جان خسته بر سرای آرزو؟ سینه چون آتش ز سودای نهان افروخته، دیده چون دریا ز اشک بیصدای آرزو. نقش باطل بود هر دم آنچه در دل پروریم، این جهان چون آینه، بازیچهجای آرزو. مرغ دل در قفس تن میزند...