سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
مادرم شانه ات را بیاور..بغضم را قورت دادم..غمم را پشت لبخندی پنهان کردم..صورت با اشک خیس شده را خشک کردم ..اما باز این دل رسوایم می کند..مادرم شانه هایت را بیاور..نویسنده المیرا پناهی درین کبود...
انگار آب مروارید گرفتهچشمان خورشیدآقتاب گردان خانه ی مادرمغم دارد...!فروغ گودرزی...