زمزمه های فروغ
فروغ را نخوانده ورق نزن
خط می کشدآینه
برچروک حادثه
نیمه جوانی را
کاش می خوابید
پیری
مادر را
عروس می کردم
اردیبهشت
بویِ نمِ باران دارد.
بویِ یاس بویِِ دستانِ خدا را دارد.
بویِ بهار،بوی زنبق و شقایق دارد.
اردیبهشت
نامِ بهشت
بویِ اتاق مادرم را دارد...!!!
زنده اگر ماند شقایق
بیا زمستان را
عروسش کنیم!
میل و کاموا در دستانم
و این روایت ادامه دارد
یکی از زیر
یکی از رو
می بافم نگاهم را به او...
چتر تنهایی
سنگینی می کند
در دستانم
باد با خود می بردش...
آن سوی خیابان جا مانده ام
همه رفتند و آمدند
اما نوازش دستانم سرگردان
دنبالِ آمدن تو می گردند...
لکنت گرفته زبانم
نامت فراموشم شده
پاییز برگ می ریزد
و من،
گلویم را می فشارم تا بغض خفه ام نکند..
دلم هوایی می خواهد از جنس پاییز
درختانی که خدا با دستهایش برگهایشان را
رنگ آمیزی می کند.
پاییزی که دو نفرهایش خاطره می شود
روزهای کوتاهش پر است از التهاب شبهای طولانی عاشقانه
دلم پاییز می خواهد
کاش شهر من هم رنگ پاییز داشت...!
نگاه کن
چه غمی ست پشت سرت
همه در خود خوابشان
برده...
نمی دانم
خاطراتت تمام شده
یا
آلزایمر مرا سفت بغل کرده...!!