پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یه دوستی داشتم میگفت خواهرم اسمش سوسنِ تو خونه صداش می کنیم سونی منم برای رو کم کنی گفتم داداشم اسمش چراغعلیه صداش می کنیم فندک...
حسم مث ادمیه ک از تنهایی اعصابش خراب شدو فندکشو ترکوند اما یادش نبود سیگارشو روشن نکرده...
خط رو پیشونیم چشمای بارونیمدستای لرزونم پاهای بی جونمروح سرگردونم گلای ایوونمحتی چوب سیگارم فندک تب دارمدوس دارن برگردی..خنده ی غمگینم پلکای سنگینمالکل تو خونم خونه ی زندونمخونه ی متروکم گلای گلدونمبار روی دوشم شونه ی داغونمدوس دارن برگردی.....