قامتش از جنس یک دیوار بود چشم هایش مست و آهو وار بود سرخوش از این لحظه ی دیدار بود من هم از شوق حضورش بیقرار واژه هارا بر زبانش میکشید دست لای گیسوانش میکشید داشت از جانم به جانش میکشید عقل من دیگر نمی آید به کار... مثل او...