وقتی که عشق بر تن تو دست میکشید
وقتی جهان به وسعت آغوش تو رسید
وقتی که قلب عاشق من تند میتپید
تو بیخبر ازین همه خمیازه میکشی!
من پشت پلک های تو خواب از سرم پرید
من پشت هم انگار سرم خورده به دیوار
یک غده بدخیم درونم شده بیدار
این درد سر از جان من خسته ی بیمار
میخواهد اگر جان، که فدای خم مویش
در بستر باران، غم عاشق کش آبان
در فکر یکی، مست بیایی به خیابان
هی چرخ به دور خودت، هی...
در حال بارگذاری...