سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
همانند شب های خستھ و خاموشهزار و یک عابر را در دݪ خود جاے دادم؛عابرهایےاز جنس خاطرات شب پوشکھ بر خیال پاے مےکوبند.چشم دادم بھ تاریکے طناز انتهاے کوچھو براے در آغوش ڪشیدטּ آטּ قصد کردماما همین ڪھ خواستم قدمے بردارمدیدم قیر شب، پایم را تا عمق ظلمت، فروبرده است.تاریکے، دور و دوتر مےشدو من در حسرت آטּخود را بیشتر و بیشتردر آغوش تنهایے مےفشردم....