همانند شب های خستھ و خاموش هزار و یک عابر را در دݪ خود جاے دادم؛ عابرهایے از جنس خاطرات شب پوش کھ بر خیال پاے مےکوبند. چشم دادم بھ تاریکے طناز انتهاے کوچھ و براے در آغوش ڪشیدטּ آטּ قصد کردم اما همین ڪھ خواستم قدمے بردارم دیدم قیر...