شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
از سالهای سرد بی تحویل می آیماز شعرهای تا ابد تعطیل می آیممن اولین مرگ جهان را خواب می بینماز - ترس مردن در تن هابیل - می آیمگاهی تصور می کنم زهری پر از بغضمیعنی به ضعف کهنه ی آشیل، می آیم!روز تولد قدر من را آل می فهمدهنگام رفتن، روی دست ایل می آیممن پای حرفم مانده ام، با این همه تمساحدارم کماکان از شکاف نیل می آیمابهام، شک، ایمان یقیناً نه... نمی دانمبا یک بغل تصویر بی تأویل می آیممن، آدمم! با آرزوی زندگی کردن...
من، آدمم! با آرزوی زندگی کردنمهلت بده! آقای عزرائیل! می آیم!...
گاهی بیا و بغضِ مرا بی دوام کن...!...