پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اینجا خبر از مهرو وفانیست،سفر کنامید به تاثیر دعا نیست،سفر کناینجا همه از عشق به انکار رسیدنداین عشق به جز خبط و خطا نیست،سفر کنتقدیر گریبان همه گیرد و افسوسمقصود به جز درد و بلا نیست،سفر کنیک عمر به غیر از غم و اندوه ندیدیعمرت ز غم و درد رها نیست،سفر کناکنون که به جز آه نمانده است برایتدیگر به صلاح تو بقا نیست...سفر کن!محمدحسین سرخوش...
آن لحظه می رفتی شنیدی که چه می گفتم:آن در که خود بستی به رویت وا نخواهد شد!.با عقل و دل تصمیم گیری سخت تر باشدباید بگویم بازگرد...اما نخواهد شد!...
دیگر برای ماندنت دیر است، می فهمی؟این عاشق، از تو سخت دلگیر است، می فهمی؟یک جای دیگر زندگیِ تازه خواهی کرداما دلت پیش دلم گیر است، می فهمی؟آنجا به رویت زندگی هر روز می خندداینجا کسی از زندگی سیر است، می فهمی؟یک روز می بینم بگردی سخت دنبالماین ها همه بازیِ تقدیر است، می فهمی ؟روزی که برگردی نه می گریم نه می خندمروزی که برگردی دلم پیر است... می فهمی؟!...