پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من نمازم را وقتی می خوانم که گرگ شب از شدت درد بیل بردارد و پرواز کند برود تا برسد پشت یک تپه گِل زیر یک سنگ سیاه در هیاهوی سکوت شب بو ها بگذارد تله ای بپرد چنگ زند گردن اندوه مراپاره کند خرقه تنهایی آهوی سیه چشم مرا من و تو ما بشویم و بیوفتد بیرون طفل امید من چشم خدا و همین اشک شود بانی خوشبختی مادست در دست ،چشم به چشم ، پا به پا ...می رویم آنجایی که کسی غصه تنهایی آدم دارد .....