پرواز شاپرک،
زیباترین تصویر آزادی ست،
در آینه ی آسمان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
دایه ی نگاهت
چه مادرانه لالایی میخواند
کدامین عشق نورس
زبان گشوده است
درگهواره ی نگاهت
علی مولایی...
دنیای عجیبی ست !
دریای سنجاقک ها،
جویباری ست،
تا قوزک پای انسان...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
چه شبها
در خیال خود دویدم
رویای باتو بودن را
ازفاصله های دور
در شبهای تنهایی
بادصبا...
خالی ام از عشق
و درگیر نبودنها
چون خشک رودی
در انتظار بارش عشق
بادصبا...
آبشارها،
چشمک های زیبایی اند،
در انبوه خشکی ها،
چون گیسوان تو در قاره ی تن ......
اشک را
در انحنای خنده پنهان می کند
دختر مهتاب ،
تا مخفی نماید غصه را .
حجت اله حبیبی...
تو ای شعر،
تنها یک کلمه باش،
و آن هم آزادی...
مهدی بابایی ( سوشیانت )...
باد
زوزه می کشد
برگ
دست از دامن شاخه رها می کند ،
کی ؟
زندگی را دور گردنم می بافی .
حجت اله حبیبی...
غروبهای سرخ
گم می شوم
در کوچه های دلهره
منتظر غروب تنهایی ام
بادصبا...
آی هجاهای خفته در گلو
برای که!
چه وقت؟
شعر می شوید...
زانا کوردستانی...
اعضای وجودم
به پا خواسته اند...
***
تا کی دوری ؛
تا کی تحمل؟
زانا کوردستانی...
چه خواهی دید در آیینه؟
مگر آدمکی مغموم وُ،
--انسانی از دست رفته!؟
زانا کوردستانی...
آینه ها را بشکن
در شهر کوران
نه شمع را می فهمند
و نه آیینه به کار می آید.
زانا کوردستانی...
زنی ،،،
گیسوان تنهایی اش را
شانه می کشد
آینه اما،
وضوحی پیدا را
حاشا می کند!
زانا کوردستانی...
آرزویت،،،
پریدن بود اما
آب و ارزنی چند،
دل بسته ی قفس ات کرده ست!
زانا کوردستانی...
مرثیه خوان بهار می آید
--پاییز!
با برگ ریزانش...
زانا کوردستانی...
سلول به سلول گلویت
انفرادی ست
صد شعر بی گناه
در حصر مانده اند.
زانا کوردستانی...
و ندید
کبوتر،
کلاغ خوشه چین صلح شده است.
زانا کوردستانی...
به وقت خواب شقایق
میان قیلوله ی زنبق
هراس داس می رقصد
به لای انگشتان پاییز
زانا کوردستانی...
میان تقویم پاییز
پشت خواب تاک؛
همه ی انگورها
باردار «شراب» شده اند!
زانا کوردستانی...
تمام نمی شود
این خیابان...
***
--قدم زدنِ بی تو؛
دشوارترین عذاب ست!.
زانا کوردستانی...
خیال کن کیهانم
اما،،،
***
دریغ از،
-یک ستاره!
زانا کوردستانی...