شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
«زیر زبانم، صدای توست»
اگر دیوانگیست،
چه باک؟
من هم، زیرِ زبانم،
ایستگاهی برایِ عبورِ صدای تو ساختهام
بیتو،
تمام تفنگها
سکوت را نشانه میروند،
و من—
تنها شاعریام
که هر شعرش
انفجاریست به قلبِ خود.
جنگ،
نقاشیِ دیوانهایست
که وطن را
روی بومِ بیزمان،
میکشد؛
و تولد من،
رنگیست
که از فراموشی میجهد.
شعر
مارِ نامرئی
دورِ استخوانِ زبانم میپیچد.
خواب…
آسمان فرو ریخت روی زمین!
صبح گم شد!
تهران ایستاده،
وطن نفس میکشد،
زخمها جوانه میشوند؛
صبح هنوز در راه است.
گلوله خورد
به تنم؟
نه...
به وَتَنم!
خاموشیِ پس از جنگ را
آژیرها میدانند:
خداحافظی
بیصدا نیست....
جنگ تمام شد،
ولی آژیرها
هنوز بوسۀ آخر را
فریاد میزنند...
در برگهای بی قرارش
تکرارت می کند
باد...
می کُشد یک روز
بوسه های باران
پنجره را
و......
تو آرزوی محالی
در خلوت یک کوچه
رویای صبحی دل انگیز
مثل انار
که تعبیر می کند
پاییز را روی برگهایش
به صلیب می کِشد
دلتنگی
نگاهم را در انتظارت
قلب من در چشم تو، چشم تو در قلب من.
هر دوشان در یک نگاه در یک نظر جا مانده اند.
هر بار که گفتم گذشت
گرفتار دیگری شدم،
زندگی گذشت ندارد،
آمده ام که هی مبتلا شوم..!
پنجره ی اتاقم را
مثل خودم معتاد کردهام،
معتادِ انتظار..!
آنهایی
که از جنسِ عشق نیستند
همواره آن را
بر صلیبِ غربت
کشیده اند
زمان را همراهی کن
روزها بی توقف
به مقصد می رسند...
نگاه دوخته ام به آسمان
اگر قیچی شود
زمینم وزن می گیرد ...
از هر راهی
به ادامه خود می رسم
تنها بن بست مرگ
میانبری طولانی است...
نشستهام
کنار پنجرهای که باد از آن
بوی شکوفههای دیررس را
با خودش آورده...
درختِ حیاط
دیگر سوگوارِ سیبِ افتاده نیست،
با هر نفسِ نسیم،
برگ تازهای میروید از دلش.
پرندهها،
میانِ ابرهای روشنِ صبح
نمیپرند،
میرقصند...
کوه
بیصدا
دارد آفتاب را در آغوش میکشد،
آنقدر آرام
که انگار هزار...
پیراهن خاکستری آسمان/ دکمه ندارد
مثل ابرهایی که / باران ندارند
و علف های هرز / به دهان هیچ بزی / خوش نمیآید.
ستارهها / افتادهاند در ته چاه / در آسمان واژگون
من بر ماه میتابم
و آسمان را
طی میکشم.
شب را به دندان می گیرم...
اما
از خیالت می ترسم...