جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
آه زندگیزندگیاز چهار طرف تماشایت می کنمو چیزی نمی بینم...
گاهی می خندمگاهی گریه می کنمگریه اما بیشتر اتفاق می افتدبه هر حال آدمیکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد....
امشب تنهایم،شب تابوت بی شمار گریه و زاری و خواهشم است شب جهنم است، زخم است، غم است، فریاد است.شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
همچو تولە روباە افتادە بە پای درخت زالزالکتنهایم! شعر:بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
شعرهایم سرزمین کوچک من و خال زیر گلوی تو اند. شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
دلم، پرنده ای است!که شباهنگام به پرواز در خواهد آمدو به در و پنجره ی خانه ی شما پر و بال می کوبد... شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
امشب، من و پنجره ی اتاقم،دو یار جان جانی هستیم.او با باد دلنوازی می کند و من هم با خیال زنی، که آواره ام کرد!شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
به نزد من،مرگ آدمی،به اندازه ی سقوط یک ستاره،قابل توجه نیست.شعر: بکر علیبرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
نازنینم!با مسافری که می آیدسرزمین بی طرفی برایم بفرستپرچمی سفیدو پیراهن نازک گُلداریبا بوی خلیج ناآرام فارسبرای اقیانوس آرامیکه مثل چشم های تو تنهاست.(روجا چمنکار)...
من با لب هایم به تو خیره می شومتو با چشم هایت بخنددوستم بدارزیرِ اَبروهای این جهانِ اخمو......
آمدن بهار و تابستان و زمستان عادی ست مشکل پاییز است،چو می آید،تو می روی!.شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
چون می گویند: نبات!تو به خاطر می آیی...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
راه های دور و دراز را کوتاه می کند.به تو اندیشیدن...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
مشابه اند،شراب و رنگ چشم هایت.هر دو مرا مست می کنند..شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
شبیه نمک است!که بریزی بر روی زخمت،تنهایی...شعر: ابراهیم اورامانی ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
ریل هارفتن ات را تماشا می کنند وُبوسه ها اشک می شونددر آخرین ایستگاه...✍️شهناز صمدی ...
عشق،شمعی ست که با آتش دروغ فروزان می شود و وقتی نسیم حقیقت بر آن می وزد،خاموش می شود.شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
ای امید!هیچ چیز چنان تو ما را فریب نداد...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
گر شکوفه ها هر غروب تریاک ظلمت بکشند،بە خود هراس راه مده.آن چه تمام نشدنی ست،روشنایی ست...شعر: بختیار علی برگردان: زانا کوردستانی...
🌒انسان با سایه اش مى میرددرخت با ریشه اشپرنده با آسمانش تو ولى بر پایىهمچون درخت هستىسبز و زرد مى شوىو باز بالایىامیر برغشی...
درجمهوری کلمات واژه ها فراری اند جغرافیای نگاهت را ببند عشق نشانه گرفته انقلاب چشمانت را نسرین حسینی...
"فصلیبه نام چمداندر تقویم عاشقانه ها روی زمستان راسفید می کند"...
دست تبرها را باید بوسیدهمین طورپای چوبه های دار راکه از بطالت نجات دادندجنگلِ بکرِ پَکَر را !!«آرمان پرناک»...
من و مداد دستم،من و شمع روبرویم،سه تایی،در خانه ی پر از نبودنت، به گفتگو نشسته ایم عشقت را... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
ساده و سپید و پاک همچون دانه ای برف به ظرافت و نرمی بر لب هایت خواهم نشست،تا با نفس هایت آب شوم... شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
قبلن ها کوچه ها همچون دیگ مسی پخت ذرت پر بود از کودکانی که با پیشبند سفیدشانجست و خیر می کردند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
همچون صحرا،لبریزم از رویای ابدی آب اگر از تشنگی هم، هلاک شوم،باز گل های سرخ بر پیکرم خواهد رویید.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
با مدادی قرمز تیری بر سینه ام نقش بزن!بگو مقصر خودش بود،دستانش تیر و کمان بود.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
ای آشوب دل بی گناه من!ای مروارید ته دریاهای مواج!ای خنجر نشسته بر کنج سینه ی من! چرا میان دو چشمه ی جوشان چشمانم،اینقدر زیبا می درخشی؟!شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
چقدر با خودم غریبم!به دنبال نشانه ای کوچک از خویش می گردم، شاید خودم را به یاد بیاورم.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
سخنان من،همچون خوشه های انگور ساده اند چنانکه در محضر آفتاب عریانی خویش را می نگرند،از شرم سرخ می شوند و شیرین...شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
از روی سادگی و سردرگم،دروازه ی خانه ی را کوفتن!به این امید که زندگی با لیوانی آب خنک در به رویم بگشاید.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
من چنان شمع از ترس سوختن نخ درونم،ذوب شدن خودم را از یاد برده ام.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
هر گاه که می بینمت ماهی سرخ درون حوض سینه ام خودش را به حوض سپید پیراهن می کوبد.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
جهان برایم،خیلی کوچک شده است.افسوس که پر پروازم را چیدند و ناچار باید در تاریکخانه ی بودنم، بمانم.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
چه نادان است،آنکه یارش رااز گوشه ی دیوار می پاید،بی آنکه به سویش قدمی بر دارد!شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
این همه آه های سرد از سینه ی من برون می آیند،آنجا که گرم ترین جای تنم است.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
چون رشته ای پیچک به دور تو پیچیده ام و دیگر خویش را از تو باز نمی شناسم.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
از زیبایی گل ها هم، به هراس خواهم افتاد.اگر احساس کنم، دیگر عاشق نیستم.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
پروردگار من پاک و ساده ست!پروردگار من،میان شر شر قطرات باران است!بارانی که عمق خاطرات را سرریز مژده ی وصال می کند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
من دخترک چهار ساله ی پالتو قرمزی کولی ام.که سر خیابان مولوی،همراه با مادرم به گدایی مشغولم.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
من پسرک گوژپشت دست و پا استخوانی ام.که خواهرم مرا بر روی گاری ،دور بازار می گرداند و تا زشتی هایم را مفت و ارزان در پیشگاه عالم حراج کند.شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
غروب ها شعله ی شمعی کافی ست،برای مرور تمام غربت ها...شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
تا کی،این زمین،با گرد و غبار تن و استخوان های من خویش را می پروراند؟!شعر: هیوا قادربرگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
هر تارِ مویِ او،طنابِ دارِ یک قلبِ گردن کلفت هولوکاستِ جدیدی در پیش...«آرمان پرناک»...
لحظه هاآبستنِ دلتنگی هایست که شعر می شوندبادصبا...
ساحل را که آغوش می کشد،همچون مادری مهربان می شودموج دریا! شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
غنچه چون می شکفد،ابر می بارد و خیس می کند لب هایش را،با نم نم باران بهاری.شعر:علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
آتش به جان زمین می اندازد وقتی که در اوج آسمان است،خورشید تابان!شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...
می روبد،برگ های به آخر عمر رسیده را،باد پاییزی...شعر: علی نامو برگردان به فارسی: زانا کوردستانی...