شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
و در این صبحی که آفتاب
روی بند لباس تاب بازی می کند
برای من همین
یک شاخه ی شمعدانی کافی ست...
و در این صبحی که آفتاب
روی بند لباس تاب بازی می کند
برای من همین
یک شاخه ی شمعدانی کافی ست...
چیدن خورشید
از بال گنجشکان
در لباس آبی
نام دیگر صبح است
زمین
همیشه بدهکار آسمان است
ماه که در جیبش مُرد
از رونق افتاد
سکه
تا خورشید نمرده
نگاه کن
به پرواز گنجشکهای آبی
ببین پروانه ها
چطور روی بند ساعت
تاب می خورند
گر چه چراغ ها خاموش ،
خیابانها خلوت
و دلها شکسته است.
امّا :
سرانجام برآید بهاری ز دوران تار.
نگاه کن خورشید در کمین است و
ماه در دل شب حیران. امّا:
تو جهان را با دو چشم بسته بنگر.
آه، ای مرثیهی غریبانهی من...
من،
همانجا ایستادهام
که تو لبخندت را
به باد دادی...
این روایت که تمام شود
می رقصد
شکوفه ی سیب
برسطر اوّل
وَ می تکاند آستین از غم.
پلنگِ خوش خیالِ شب !
ماهت را بردهاند
تو در این تاریکی
به کدام قابِ محال،
روشندلی ؟
بوسیدم
دودی را که
ریه اش را بوسیده بود....
زهره تاجمیری
خوابم را
پرنده ای نوک می زد
تو آمدی و لغزید
بالی بر شانه های پنجره
تا کجا باید رفت
که باد
دنبالت نباشد
و شکوفه های بادام
از سر تنهایی
به شانه های تو
پناه ببرند..
بوی خیس بال هایت
فراتر از بوی نمناک زمین
پس از باران است
گریه که می کنی
تمام مساحت دریا
در اشکهایت شنا می کنند...
گنجشکی که در
باغچه ی خیالم
اندوهاش را
بر شال نارنجیام می تکاند
دل پرتقالی ام را خونی می کرد
مثل غروب پر معنایی
گریه که می کنی
رنگ آسمان کدر می شود..
تو همان خواب قشنگی...
که به چشم منِ دیوانه نخواهد امد...
عروس و داماد
زیر برف شادی شب
آدینه ی زمستان
سوگ
نکند که ما اضافات دنیاییم،
که اینگونه خار و خفیف،
در به در،
به دنبال یک لحظه آرامشیم.
در پی تبسمی ناگهانی،
یا عصر بارانی دلپذیر،
شامگاهی دلنشین،
یکبار لذت برفبازی؛
چونان سگ پاسوخته،
سرگردان،
میدویم؛
اما دریغ از رسیدن
دریغ
چگونه است دویدن و نرسیدن؟
چگونه است حال...
تو زیبایی ابرهایی،
که در آسمان بیکران،
نقاشی میکنند،
نقشهای آرزو را.
گرمی خورشیدی،
که در میانههای اسفند،
زنده نگه میدارد امید ما را.