شعر کوتاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه
پلنگِ خوش خیالِ شب !
ماهت را بردهاند
تو در این تاریکی
به کدام قابِ محال،
روشندلی ؟
بوسیدم
دودی را که
ریه اش را بوسیده بود....
زهره تاجمیری
خوابم را
پرنده ای نوک می زد
تو آمدی و لغزید
بالی بر شانه های پنجره
تا کجا باید رفت
که باد
دنبالت نباشد
و شکوفه های بادام
از سر تنهایی
به شانه های تو
پناه ببرند..
بوی خیس بال هایت
فراتر از بوی نمناک زمین
پس از باران است
گریه که می کنی
تمام مساحت دریا
در اشکهایت شنا می کنند...
گنجشکی که در
باغچه ی خیالم
اندوهاش را
بر شال نارنجیام می تکاند
دل پرتقالی ام را خونی می کرد
مثل غروب پر معنایی
گریه که می کنی
رنگ آسمان کدر می شود..
تو همان خواب قشنگی...
که به چشم منِ دیوانه نخواهد امد...
عروس و داماد
زیر برف شادی شب
آدینه ی زمستان
سوگ
نکند که ما اضافات دنیاییم،
که اینگونه خار و خفیف،
در به در،
به دنبال یک لحظه آرامشیم.
در پی تبسمی ناگهانی،
یا عصر بارانی دلپذیر،
شامگاهی دلنشین،
یکبار لذت برفبازی؛
چونان سگ پاسوخته،
سرگردان،
میدویم؛
اما دریغ از رسیدن
دریغ
چگونه است دویدن و نرسیدن؟
چگونه است حال...
تو زیبایی ابرهایی،
که در آسمان بیکران،
نقاشی میکنند،
نقشهای آرزو را.
گرمی خورشیدی،
که در میانههای اسفند،
زنده نگه میدارد امید ما را.
تو بوی نم نم بارانی،
که در خاک خشک و ترک خورده،
دوباره میآفریند،
زندگی را.
خوشی بیپایانی،
که در لحظههای کوچک،
نشان میدهد،
معنای زندگی را.
تو آواز دریایی،
که در ساحل خاطرهها،
در هم میشکند،
موجهای غم را.
رهایی پرندهای،
که در آسمان بیمرز،
به باد میسپارد،
بالهایش را.
تو خنکی چشمهای،
که در گرمای تابستان
تازه میکند،
جان خاک تشنه را.
آواز بلبلی،
که در سکوت جنگل،
آزادانه فریاد میزند،
جادوی عشق را.
در هر نفس،
غم می تپد؛
از بس که احساس،
پنهان کند،
بغضی که بند آرد نفس را.
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
"دروغ...
حرفی که...
میرقصد
روی لبهی تیغ
با لبخندی
خونین..."
"من سایهای از تو، و تو خورشید دیگران"
"تو در شعرهای من جاری هستی؛ اما دور"
عشق
مثل
حرفی بود
که
هر بار
به
تو
ختم میشد
نقطهها
جا ماندند
در پایان
جملهای که
تو
ناتمام
رهایش کردی.