پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دیگر گله ای نیست...تا سنگ هایمان را واکندیممسیرم شد سر تا سر سنگلاخ . دیگر گله ای نیست...کور ها گره شدندپروانه ها آب شدندشمع ها مردنددیگر گله ای نیست. محمدرضا دهگان...
همچو لاک پشتی که هنگام خطرسر به لاک خویش برد،عمریست حیران سر به لاک خویشم. محمدرضا دهگان...
خستم،به اندازه تاریخ معاصر ایران خستم.محمدرضا دهگان...
چشم هایم را ببین!چه دهن لق شده اند.محمدرضا دهگان...