شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
باید از مردم بازیگر دنیا ترسیداز دورویی همان زاهد تنها ترسیدازهمانی که تمام سخنش هست دروغاز ریا و دغل و آتش فردا ترسیداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
در این شهر مردمان همه خسته اند گاه گاهی میخندند ونقابی دارند اما در پس این خنده ها دردیست پنهان...
باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده امشمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده امطره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده امدر میان مردمان دنبال آدم گشته امدر میان کوه سوزن کاه را گم کرده امزندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکستدر صف مشتی پیاده شاه را گم کرده امخواستم با عقل راه خویش را پیدا کنمحال می بینم که حتا چاه را گم کرده امزندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقطسرنخ این رشته ی کوتاه را گم...