سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دل به دیدار تو لحظه به لحظه تنگ استهر ثانیه ای منتظرت گوش به زنگ استدر قصهٔ عشق، آغوش تو پرخطر استتو ماهی در این قصه، دل مثل پلنگ استبی گمان، مستی در آغوش تو آسان استآغوش تو، آغوش نیست، مزرعهٔ بنگ استبی هوا بوسه بزن، سِر گیجه کمتر نشودهر دکمه ی پیراهنت، آغازگر جنگ استنوشته ای در آینه، آیین من، آیین توستبا نقاب عشق، حضورت مایهٔ ننگ استمحمد خوش بین...
لحظه به لحظه دل به دیدار تو تنگ استبا هر نفسی منتظرت گوش به زنگ استوقتی که آغوش تو یک مزرعه بنگ استهر دکمه ی پیراهنت آغاز گر جنگ است...