شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
دل به دیدار تو لحظه به لحظه تنگ استهر ثانیه ای منتظرت گوش به زنگ استدر قصهٔ عشق، آغوش تو پرخطر استتو ماهی در این قصه، دل مثل پلنگ استبی گمان، مستی در آغوش تو آسان استآغوش تو، آغوش نیست، مزرعهٔ بنگ استبی هوا بوسه بزن، سِر گیجه کمتر نشودهر دکمه ی پیراهنت، آغازگر جنگ استنوشته ای در آینه، آیین من، آیین توستبا نقاب عشق، حضورت مایهٔ ننگ استمحمد خوش بین...
ماه و پلنگصدا کن مرا مهربان! با صدای قشنگتبه نجوای آهسته و لهجه شوخ و شنگتبخندان به شیرین زبانی و سِحر کلامیبه تسخیر چشمان و ابروی زبر و زرنگتبپیچان دمی غصه های دلم را به مهریبگیران لبم را به نوشین لب های تنگتبلغزان بر و دوش لبریز ناز و ادا رابلرزان تنم را به آهنگ زیبای چنگتبگیر از سرم خواب بیهوده خلسه ها راببر تا تماشای شب های ماه و پلنگتبه غارت ببر پایبند خودت کن از این پسقدم تا قدم مرز جغرافی ام را به جنگت...