سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
"مسیح"نیستماما ! "مصلوبم "به عشق "تو......
فرعون به گل مانده ی افسانه ی نیلمهر بار که شود گوشه ی چشمان تو مرطوبتا اینکه بفهمیم که از ماست که بر ماستهیزم شکن دهر تبر ساخته از چوباز دست دلم شاکیم ای عشق تو داورمن تن به مدارا بدهم یا که به سرکوبدل زنده به عشق تو ام اما به چه صورتمانند مسیحی که به نا حق شده مصلوب....
چه خوب ! رفته ای اما ، هنوز هم خوبمخیالِ خام نکن ؛ اینکه سخت ، آشوبم !جهان ، هنوز جهان است و من سراپا شورتو را به یاد ندارم ، نگارِ محبوبم !!!ببین چه شاد و خرامان و سرخوشم بی تووَ در صبوری و طاقت ؛ عجیب ، ایّوبم ...خیالِ خام نکن ؛ اینکه رفته ای و منم ؛ز درد رفتنِ تو ، بیقرار و مصلوبم !منی که شوق ندارم ، برای یوسف ها ؛بدونِ حسرتِ_یوسف ، چگونه یعقوبم ؟خیال کرده ای از ترسِ بی تو بودن ها ؛نمای خاطره ات را به سینه می کوبم ؟چه خ...