متن یوسف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات یوسف
سال به پایان نرسد کاش بهاران نشود
بغض به باران برسد عشق که پنهان نشود
در کلبه کنعان یعقوب که گریان بشود
یوسف قصه کنعان او که خندان نشود
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضری
به دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری
شیرین گهی در پشت نقشی تازه پنهان میشود
فرهاد باشم من به نقشت هی بنازم حاضری
ای که تویی جان و تنم یاد تو هر دم به لبم
آتش گرفته حنجرم می سوزد...
گفتند امید چیست؟،،،
گفتم امید آن است ، ک یوسف را از ت چاه ب بیرون بلکه ب میز پادشاهی رساند..
یوسف از درون چاه فریاد کشید ب برادرانش گفت:
من در دلم ریشه امید ب خدا را کاشته ام ..
هیچ توفانی از ریشه نمی تواند تکانم دهد..
بادی...
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضری
دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری
گاه شیرین پشت نقشی تازه پنهان می شود
مثل فرهاد من به نقش تو بنازم حاضری
تو راز و نیاز هر شبی ای همه یادم شده تو
من شده ام نشان به تو یا...
یک سنگ میان راه می اندازند
یک تیر به سمت ماه می اندازند
اینان که برادران یوسف هستند
یک روز مرا به چاه می اندازند
بهزادغدیری ، شاعر کاشانی