شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بودسالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بوداز میان زغال ها در کوه، عصر ها رو سفید بر می گشتسربلند از نبرد با صخره، او که خود قله ای فروتن بودپا به پای زغال ها می سوخت! سرخ می شد، دوباره کُک می شدکوره ای بود شعله ور در خود ، کوره ای که همیشه روشن بودبارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرددردهایش،یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بوداز دل کوه های پابرجا، از درون مخوف...
معدنکاریبه سنگ خاره می جوید نشانی های معدن رامگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن راچکش در دست و بار سنگ روی شانه ها داردخدا یاری کند دست و دل جویای معدن رابه خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی کهگشوده روی صنعت جاده دنیای معدن راچه تاجی را به عالم میتوان آسان مهیا کرد؟اگر خارج نسازد گوهر زیبای معدن رااسیر دشت و کوه و دره و صحرا نمی ماندکسی که پرورد در ذهن خود رویای معدن رامذاب آهن از پاتیل سرخ کوره می ریزدکه پر از اتش سودا کند صهب...