پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود از میان زغال ها در کوه، عصر ها رو سفید بر می گشت سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله ای فروتن بود پا به پای زغال ها...
معدنکاری به سنگ خاره می جوید نشانی های معدن را مگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن را چکش در دست و بار سنگ روی شانه ها دارد خدا یاری کند دست و دل جویای معدن را به خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی که گشوده روی صنعت جاده...