پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
یک جور دوست داشتن هایی هم هستند که به زبان آورده نمیشوندباید حسشان کردمثلِ عشق های امروزی نیست که دَم به ثانیه بیخِ گوشَت بگوید "دوستت دارم"،"عاشقتم" و "میمیرم برات" و رگبار استیکر قلب و بوسهدوستت دارم هایی از جنسِ مادربزرگ کههر لحظه میتوان حسش کردبا یادآوریِ ساعتِ قرصایِ قند و چربی پدربزرگبا به راه بودنِ همیشگی سماورِ کنجِ اتاقبا پیچیدن عطرِ فسنجانِ سرظهرش توی کوچهبا شنیدنِ یک خانوم تهِ اسمش ُشرمِ بع...
مرد ها را میشناسی؟!!همان چهارشانه ی قوی و آن بمِ مردانه ی دوست داشتنی،که همیشه حریفِ درِ محکمِ شیشه ی مربا،سنگینی کیسه های خرید، جابجا کردنِ مبل های خانه و غُرغُرهای زنانه هستند،که خوب میدانند کِی دلت هوسِ شیرینی ناپلئونی میکند تا برایت بخرند،یا کی دلت قدم زدنِ دوتایی می خواهد،سر به هواهایِ مهربان که فراموش کاریشان را با شاخه ای گُل و خوراکی مورد علاقه ات و یک "ببخشیدِ" ساده از دلت در میاورند،که وقتی از سرکار می آیند دل گرم...
مادرم زن معتقدی بود؛همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد نه خاطراتِ فراموش نشدنی داشت و نه مهری عمیق به دل اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سرِ سفره شام با غذایش بازی میکند...من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگِ چشمهایش شاعرم کند و نه بمِ صدایش در دلم ولوله...که شاید بقولِ مادر دچارِ "عشقِ بعد از ازدواج" شدم و خوشبختی از سر و کول زندگی ام بالا رفت...که وقتِ آمدنش رژ ملیحی بزنم،فرِ موهایم را پشتِ گوشم سنجاق کنم و ب...