شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
یک استکان خالی و یک شعر ناتمامچشمان خیس پنجره در بارشی مدامدستی پر از دهان و دهانی پر از سکوتلب های نیمه باز و نگاهی پر از کلامفریاد های زنگ در از دست رفتگرسطلی پر از شکایت و تهدید و اتهامتصویر خاطرات پراکنده روی میزبا بسته های خالی قرص دیازپامسیگار روشنی که فقط دود می کندمثل دلی که سوخته در انتظار کام...
روزی از راه آمدم اینجا، ساعتش را درست یادم نیستدیدم انگار دوستت دارم، علّتش را درست یادم نیستچشم من از همان نگاه نخست، با تو احساس آشنایی کردخنده اَت حالت عجیبی داشت، حالتش را درست یادم نیستزیر چشمی نگاه میکردم، صورتت را و در خیال خودممی زدم بوسه بر کنار لبت، لذّتش را درست یادم نیستآن شب از فکر تو میان نماز، بین آیات سوره ی توحیدلَم یَلِد را یَلِد ولَم خواندم، رکعتش را درست یادم نیستباورش سخت بود و نا ممکن، که دلم بوی عاشق...