شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
آخه مگه از این دنیا چی می خوایم؟جز اینکه موهامون باهم سفید شه،جز اینکه عصرا دو تا چای قند پهلو بریزم بشینم کنارتو باهم خاطره ببافیم؟من از قدو بالای رشیدت بگم که حالا زیر بارِ زمونه یکم خم تر شده و تو از سرخ شدن گونه هام وقتی اولین بار بهم گفتی که دوسم داری!من مادربزرگ شاعره ی نوه هات باشم که وقتی عینکت باهات نیست برات شعر میخونه و تو همش عینکتو جا بذاری!من نگران نمک توی غذات باشمو تو نگران سر وقت بودن قرصای قلبم...نمیدونم شاید این همون عاقبتِ به ...
دخترک قشنگم سطر به سطر این خط خطی هارا برای تو مینویسم تویی که احتمالا تمام جان من باشی، دخترم ریاضی و جبرو شیمی بخوان اما ادبیات و موسیقی را بیشتر، عروسک هایت را محکم بغل بگیر اما آرزوهایت را محکم تر! نازنینم نکند امیدت را میان شلوغی این دنیا جابگذاری، باور کن سردترین زمستان ها هم به بهار رسیده اند، فرشته ی کوچک مادر نکند فراموش کنی عاشق شوی و عاشقی کنی...راستی گفته بودم وقتی دامن صورتی گلدارت را تن میکنی چقدر دلبر میشوی؟ یا وقتی گل سر آبی رنگ...