پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیا کمی عاشقی کنیمدر این شهری کهحتی از دیوارهایشدل نوشته های دوست داشتنکوچ کرده است.خدا را چه دیدی شاید روزیعشق هم مسری شود،شهری را مبتلا کندو به جنون بکشاند ......
کاش این پاییز کنارم بودی...غرق میشدم با تو در هوای دو نفره.دستانت که قفل میشد در دستانمانگار تمامت میشد سهم من از زندگی.جیب هایت حریم امن سرانگشتانم میشدتا در سردترین نگاههای پاییز همدلگرمم کند.اگر بودی تک تک رویاهایم رادر جای جای خیابانهای این شهر شلوغبا تو قدم میزدم.باران را شاهد عشقم میگرفتمتا قطره قطره اشک شوقش بچکد بر پنجره دلتنگیم و بشوید تمام نبودنهایت را.اصلا میبردمت به جشن پاییزتا برگ های نارنجی رنگش از سقف آسما...