سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
دوسش داری؟! نمیدونم! ولی حتی به ڪتابی ڪه لیاقت اینو داره ڪه توسط چشمای اون خونده بشه هم حسودی میڪنم! :)نویسنده : نگار عارف...
ولی شاید ڪرونا اونقدرا هم بد نبود، به بهونه ی اینڪه اگه از خونه بیرون بری ڪرونا میگیری و من طاقت مریض شدنت رو ندارم، جفتمون رو توی خونه حبس ڪردم و خوشگلیات رو برای خودم نگه داشتم :)♡ نویسنده : نگار عارف...
موۍ سپید و فراموشۍِ ذهن ڪه عیبۍ ندارد جانم! مهم این است ڪه من، تار به تار موهاۍ برف مانندت را مۍ پرستم و دین و ایمانم با مو هایت بافت خورده، مهم نیست اگر زندگی را به فراموشۍ سپرده باشیم، مهم این است ڪه من، حتۍ اگر سوۍِ چشمانم ڪم شده باشد و حافظه ام فراموشڪار، تو را میشناسم! بوی عطرت را از صد فرسخۍ تشخیص میدهم جانِ دلم! آخر تنها تو، در میان این آدمیان، عطرت همانندِ بوی گُل هاۍ یاسِ باغچه ۍ خانه ۍ نُقلیِمان است=) نویسنده : نگار عارف...