متن نگار عارف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات نگار عارف
و درمیان هیاهویِ فریادِ بی پناهیِ قلبم؛
اندکی تنِ لرزانم را در آغوش بگیر...
منِ باران زده را هیچ مگو،
چمدانم آماده است و غزل خداحافظی
را خوانده ام،
گرمیِ آغوشَت در چمدان جا نمی شود،
در این لحظات پایانی چُنان سخت دستانت را
قفل دستانم کن که ذره ذره...
دوسش داری؟!
نمیدونم! ولی حتی به ڪتابی ڪه لیاقت اینو داره ڪه توسط چشمای اون خونده بشه هم حسودی میڪنم! :)
نویسنده : نگار عارف
ولی شاید ڪرونا اونقدرا هم بد نبود، به بهونه ی اینڪه اگه از خونه بیرون بری ڪرونا میگیری و من طاقت مریض شدنت رو ندارم، جفتمون رو توی خونه حبس ڪردم و خوشگلیات رو برای خودم نگه داشتم :)♡
نویسنده : نگار عارف
تو مانندِ ایده ۍ شعرۍ ناب برای شاعرۍ؛
مانند تڪه ای نان برای گرسنہ . . .
مانند قطراتِ بارانِ برای ڪویرِ تشنه؛
مانند شیرِ مادر برای نوزاد!
و من به اندازه ۍ تمام این ها بہ تو نیازمندم! از تبِ بۍ تو ماندن میسوزم و خاڪستر عشقم تمامِ جهان...
موۍ سپید و فراموشۍِ ذهن ڪه عیبۍ ندارد جانم! مهم این است ڪه من، تار به تار موهاۍ برف مانندت را مۍ پرستم و دین و ایمانم با مو هایت بافت خورده، مهم نیست اگر زندگی را به فراموشۍ سپرده باشیم، مهم این است ڪه من، حتۍ اگر سوۍِ چشمانم...
شاید به نظرت من دیوونم، ولۍ هنوزم روۍ حرفِۍ ڪه بهت زدم و ڪلۍ بهم خندیدۍ هستم؛ دست هاۍ من آفریده شدن تا توی دست هاۍ تو قفل بشن و بهت حس امنیت بدن و انگشت هاۍ من آفریده شدن تا بعد از ڪابوس هاۍ نصفه شَبِت، اشڪ هاۍ تورو...
شارژم تموم شده!
خب، گوشیت رو بزن به شارژ! شارژر اونجاست!
شارژِ خودم تموم شده!
خب...خب بیا بغلم! خودم شارژرت میشم اصلا... :)
نویسنده : نگار عارف
آنقدر صورتت را از روۍ یڪ عکسِ ڪوچڪِ قاب گرفتہ شده نوازش ڪرده ام، تمامِ قاب ها به حرف آمده اند ڪه ای لیلۍِ این مجنون، برگرد! مسیر برگشتنت را برایت گل باران مۍڪنیم، به خدا قسم ڪه از دست دادنِ نوازش هاۍ این مجنون خریت محض است؛ برگرد لیلۍ!...
شاید چند سال اختلاف سنۍ داشته باشیم ولۍ قَلبامون اونقدر بزرگہ ڪه خونه ی همدیگه شده(=
دیالوگ رمان : قلب نا آرام
نویسنده : نگار عارف
من توی چند سالی ڪه از خدا عمر گرفتم، تا به حال تسلیم هیچ چیز نشدم! نه تسلیم غم و غصه، نه تسلیم این زندگیِ مزخرف! اما امروز برای اولین بار در طول زندگیم، تسلیم شدم! تسلیم طعمِ عسلِ شیرینِ چشمای ڪسی ڪه، نگاهش دوست داشتن رو فریاد میزد! آره!...
من دارم میگم روی موهات پُرز نشسته و به بهونه ی برداشتَنِش نوازششون میڪنم، ولی تو باور نڪن! شاید پُرز یه بهونه باشه واسه لمس ڪردن موهات...(((:
نویسنده : نگار عارف
دیالوگ رمان : قلب نا آرام
قلب فروخته شده پس گرفته نمیشود، لطفا در انتخاب قلبی که میخواهید اسیر کنید دقت فرمایید!
نویسنده : نگار عارف
گل ها هم از دیدن عشق بینمون ذوق زده شدن، هی خوشگل تر شدن روی موهات، هی خوشگل تر شدی، هی قلبم بیشتر ذوب شد، هی به تویی که قرص قلبمی بیشتر احتیاج پیدا کردم:)♡
نویسنده : نگار عارف
دیالوگ رمان : قلب نا آرام
سرم را به دیوار تڪیه دادم، جنین وار در خودم جمع شدم و مزه ی شورِ اشڪ هایی ڪه از یڪدیگر سبقت میگرفتند را نادیده گرفتم، با اندڪ جانی ڪه در بدنم مانده بود لب زدم :
بازهم تو برنده ی بازی شدی، من هم مثل همیشه بهت باختم! اما...
موضوع : زیباترین منظره ای ڪه تابه حال دیده اید را توصیف ڪنید!
نوشتم : وقتی هرروز صبح با موهای ژولی پولی از خواب بیدار میشه و چشماش از زور خستگی ای ڪه هنوز دَر نشده باز نمیشن، صدایِ گرفته اش ڪه میگه به ڪدامین گناه؟ من هنوز خوابم میاد!،...
حتی دستگاهِ ضبط ماشینمَم دلتنگ شیطنت هات شده! هروقت روشنش میڪنم؛ هی اون آهنگ مورد علاقه مون رو پخش میڪنه، هی دلش میخواد الان روی صندلی شاگرد نشسته باشی و درحالی ڪه پنجره رو تا ته دادی پایین و سَرِت رو از ماشین بیرون بُردی و باد لای موهات میپیچه،...
من تو را بَلَدَم، واو به واو حرف هایت را، رَج به رَج افڪارت را، میدانم در اوج خوشحالی گریه ات می گیرد و در اوج عصبانیت، پلڪ سمت راستَت می پَرَد و هیستریڪ وار میخندی، میدانم وقتی ناراحتی زانو هایت را بغل میگیری و جنین وار در خودت مچاله...
یه راننده تاکسیِ ساده بودم! مسافر شدی، اومدی نشستی تو ماشین، مسیر طولانی بود، حوصلت سررفت، با بدخلقی گفتی لطفا یه آهنگ بزارین!، آهنگ رو گذاشتم، اما به جای آهنگ، عشقت توی قلبم پلی شد و از یه راننده تاکسیِ ساده، تبدیل شدم به یه راننده تاکسیِ عاشقِ ساده! (:...
اقیانوس موهات خیلی خروشانه، وقتی نگاهشون میڪنم، اونقدری غرقشون میشم ڪه اصلا نمیفهمم ڪی شب شده و ساعت هاست ڪه بهت خیره شدم! انگار خدا با آفریدن تو، میخواسته قدرتش رو به رخ بقیه بڪشه:)
نویسنده : نگار عارف
دیالوگ رمان : نفس هایت برای من
آهای! مخاطب خاص من؛
من دیگر طاقت خاص بودنت را ندارم...
میشود معمولی باشی و، مال من شوی؟!=)
نویسنده : نگار عارف
جناب قاضی من داشتم راه خودم رو میرفتم! فقط نفهمیدم چیشد، آدرس رو اشتباهی رفتم و پیچیدم توی ڪوچه دل سپردن! بهم گفتن هرڪسی ڪه اومده توی این ڪوچه، دیگه راه برگشتی نداره! اینطوری شد ڪه دلم رو سپردم میون عطر نرگس موهایِ لیلی=)
نویسنده : نگار عارف
تا وقتی ڪه من توی قلبتم، دَرِش رو قفل میڪنم ڪلیدش رو هم قورت میدم ڪه یه وقت مهمون ناخونده نیاد و نتونه وارد واحد مسڪونی من بشه!
نویسنده : نگار عارف