شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
نیاوردیهر بهار از سرم گذشتی و خبر تازه ای نیاوردیخلسه های من پریشان را غیر خمیازه ای نیاوردیبی قرار تو بودم اما کی سر قول و قرار خود بودیبه شب تار آرزو هایم ساز و آوازه ای نیاوردیتک درخت تکیده ی باغم با صدای کلاغ خو کردمسالیان فراق و دوری را حد و اندازه ای نیاوردیهای های مرا همه دیدند در حصاری به نام آزادیمن گمگشته را ولی هرگز سمت دروازه ای نیاوردیمثل اوراق دفتر عمرم که به دستان باد میرقصندبه فراموشیم سپردی و طلق و ش...