پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بیا من از آن روزی می ترسم که در آغوش دو غریبه بی قرار هم باشیمارس آرامی...
بخوان زیر باران که یار توامﺗﻮ ﻋﻴﺪ ﻣﻨﻰ ﻣﻦ ﺑﻬﺎر ﺗﻮام!! اﮔﺮ ﺷﺐ ﺗﺒﺮ ﻣﻴﺰﻧﺪ، نیفتاده ام ﻛﻪ در ﺳﺎﻳﻪ ﺳﺎر ﺗﻮامﺑﮕﻮ ﺑﺎ زﻣﻴﻦ و زﻣﺎن ﻛﻪ ﺗﺎ آﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺲ بی قرار توامﺗﻮ در ﺷﺐ ﻣﻦ جوانه ی نوریبیا ﻛﻪ ﻣﺮا ﻧﻤﺎﻧﺪه ﺻﺒﻮریﺑﻪ ﺷﻌﺮ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺎغ زﻣﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺑﻬﺎریﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﺨﻨﺪی ﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﺨﻮانیﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﻰ ﺧﻮﺷﺎ ﺗﻮ ﺑﺒﺎری..._برشی از ترانه...
نیاوردیهر بهار از سرم گذشتی و خبر تازه ای نیاوردیخلسه های من پریشان را غیر خمیازه ای نیاوردیبی قرار تو بودم اما کی سر قول و قرار خود بودیبه شب تار آرزو هایم ساز و آوازه ای نیاوردیتک درخت تکیده ی باغم با صدای کلاغ خو کردمسالیان فراق و دوری را حد و اندازه ای نیاوردیهای های مرا همه دیدند در حصاری به نام آزادیمن گمگشته را ولی هرگز سمت دروازه ای نیاوردیمثل اوراق دفتر عمرم که به دستان باد میرقصندبه فراموشیم سپردی و طلق و ش...
گاهی بدون بهانه صدایت میزنم هربارکه جانم میگوییگنجشکی میشوم اسیر در دستانت که قلبش بی تابانه میزند همانقدر بی قرار.......
به قرار نیامدی بی قرار رفتمحجت اله حبیبی...
باز امشببی قرارمنوش دارویی دهید...
درخیالات خام خود گفتم بعدازاین انتظار می آییبعدازاین انتظارطولانی عاقبت بابهار می آییگفته بودم که عاشقم اما عاشقی یک گناه سنگین استحکمش انگار مرگ تدریجیست تودراین گیر و دار می آییزل بزن تویِ آیِنه آری چشم هایِ مراتصورکناشکهایی که وقت رفتن ریخت باخودت هم کنار می آیی؟مثل پاییز عاشق وخسته زردو نارنجی وغم انگیزممیرسی آن زمان ولی دیراست موقع احتضار می آییدسته دسته سبد سبد مریم توی دستت شبی برای منبر سر یک قرار دیرین...
تا در دل من قرار کردیدل را ز تو بی قرار دیدم...
پاییز آمده اما تو نیستیمن بی قرار، که تو آرامِ کیستی!؟...
خون من می جوشد و لبریزِ غیرت می شودوقتی از حُسنت میان جمع صحبت می شودبی قرارم مثل سربازی که در خط نبرد با خشاب خالی اش تسلیم قسمت می شود هیچ دردی بدتر از افتادن یک مرد نیستبی تو افتادن برایم دارد عادت می شوددست هایم را بگیر ای هاجر دورانِ من!این پیمبر بی تو کی راضی به هجرت می شوددست هایم را بگیر و خط بزن با دست خودغصه هایی را که هی اسباب زحمت می شود...
نا مسلمان اینقدر با موهای خود بازی نکندکترم گفته برایم بی قراری خوب نیست.!...
من غلام نوکراتمعاشق کربلاتمتا آخرش باهاتمتو همونی که می خوامیدلیل گریه هامیتا آخرش باهامیعشق یعنی به تو رسیدنیعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینتعشق یعنی تموم سال و همیشه بی قرارم برای اربعینتآقای من زندگیم و دستت دادمتو این مسیر افتادمای عشق مادرزادم...
خدا کند، به کسی چون خودت دچار شویکه بی قرار نباشد، که بی قرار شوی......
به سینه تا نفسیهست بی قرار توام ️️️...
انتظار گاهی قشنگ است...وقتی که می دانییعنی دلت مطمئن استخدا، جایی دلی رابی قرارِبی قراری هایِ تو کرده......
به طلوع عشق می نشینم صبح هاتا از پشت پرده ی آسمانت نگاهم کنیبرایم بخندی ، دوستم داشته باشیدوستت داشته باشم تا تمام روز بی قرار تو باشم ... ️️️...
به دار و ندارَم نگاه کن ، که هیچ به جز عاشقی نماند! تمام وجودم همین دل است ، تمام دلم بی قرار توست......
حال اولین قرار و دارمبی قرار و بی قرار و بی قرارم......
مثل ساحل آرام باشتا دیگران مثل دریابی قرارت باشند....
گاهی نمیدانی دلگیری یا دلتنگ؟خسته ای یا بی تاب؟!خشمگینی یا بی قرار؟فقط میدانی این حالت را دوست نداری که نداری...و نمیدانی برای رهایی از این حال بی قرار باید چه کنی؟!به کجا چنگ بزنی؟یقه ی کدام آدم را بگیری ؟گاهی نمیدانی که نمیدانی......
باز آی دلبرا که دلم بیقرار توستوین جان بر لب آمده در انتظار توست...
به سینه تا نفسیهست بیقرار توأم...️️️...
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توستوین جان بر لب آمده در انتظار توست...
خدا کند به کسی چون خودت دچار شوی!که بی قرار نباشد؛که بی قرار شوی......
.حکایت بارانی بی قرار استاین گونه که من دوستت میدارم.....
حضرت یارحضرت دلبرمعشوقاپی قرار شما بودنخوب است......
بی قرار توام...باور کن...
می رسد روزی که دیگر در کنارت نیستمبی قرارم می شویمن بی قرارت نیستم...
تورا آرام..اما بی قرار دوست دارمت......
غرق غمدلم به سینه می تپدبا تو بی قرار و بی تو بی قرار......
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولیبا همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای...