پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آه اگر فاصله مان اینهمه نبودبرای یلدایت گلی می آوردماناریکتابیشعریخاطره ایچیزی که زمان را بایستاندچیزی که گرممان کندچیزی که از دنیا جدایمان کنددستت را می گرفتمدستهایی که بوی سیب می دهندمی گفتم بسیار خسته اممرا میان گیسوانِ بلندِ شب اندودت پناه بدهمی گفتم در سینه ام حفره ای ستکه عصیان از آن عبور می کندو خیال های مبهمو تاریکی ژرفمی گفتم با مِهر خود پُرش کن!با یاسمن های خانه ی پدرم پُرش کن!با شمعدانی های مادربزر...
وابسته ام کنگاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شودهمیشه گفته امدلتنگی سگش شرف داردبه دلگیری غروبهای جمعه .....