نیکی فیروزکوهی: بگذار قضاوتمان کنند، آلوده به ترس نباش! بهتر است که سایه ای از خودمان باشیم تا حضوری بی وجود شبیه افکار دیگران...
آه اگر فاصله مان اینهمه نبود برای یلدایت گلی می آوردم اناری کتابی شعری خاطره ای چیزی که زمان را بایستاند چیزی که گرممان کند چیزی که از دنیا جدایمان کند دستت را می گرفتم دستهایی که بوی سیب می دهند می گفتم بسیار خسته ام مرا میان گیسوانِ بلندِ...
وقتی می گویم دلم حتی برای تاریکی و سیاهی شبهای کوچه ساکت و بی چراغتان تنگ شده، باید بفهمی، هزاران بار بیش از آنچه به رویت می آورم، دلتنگم. باید بدانی هزاران بار بیش از آنچه تصورش را می کنی، غریبم. باید بدانیم، آن به امید دیداری که آخرین بار...
و کاش ندانى تمام این سال ها مرگبارترین فصل ها پاییز بوده است که بعد از تو رو به جاده ی شمال که میروم نه عطرِ دریا سرشار ترم می کند نه بوییدن ساقه های برنج عاشق ترم نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم و کاش هرگز...
آرزویم این است این شهریور جورِ دیگری بیاید آسمان نه مثل هر سال،امسال جورِ دیگری آبی آفتاب بر بام خانه هامان جورِ دیگری بتابد ابر ی اگر بارانی ست،جورِ دیگری ببارد روزگار جورِ دیگری با ما آدم ها جورِ دیگری با هم زندگی ها جورِ دیگری باشند .. آرزویم این...
در نامه هایت شما خطابم کن پرنده ات پرید خداحافظ بعد از این آرزوى محال صدایم کن نیکى فیروزکوهی از کتاب خداحافظ اگر باز نگشتم
به جهنم که پیر می شوی دیوانه !! چروک زیر چشمانت همانقدر زیباست که چین روی دامنت
همه می میریم. همه می میرند، هر کدام به شکلی، هر کدام وقتی موقعش برسد. من مرگ را مسیری در امتداد زندگی می دانم،انتظارش را نمی کشم ولی می دانم آخر خط همین است و اطمینان دارم وقتش که رسید از آن نمی ترسم. اما باید اعتراف کنم وقتی به...
می گویی تنها سه ساعت اختلاف ساعت داریم. می گویی سه ساعت اما نمی دانی در مسیر تنهایی، در مسیر پیدا کردن گمشده ها و گم کرده هایت، هر یک ساعت مثل میلیون ها سال نوری کش می آید. سه ساعت اختلاف زمان یعنی وقتی تو چای خوشرنگت را می...
دستش را بگیر نوازشش کن دعوتش کن به یک رقص حواست باشد دنیای یک زن هیچ وقت خبرت نمی کند!! به مردی که زبانِ سکوتِ زن را بفهمد باید گفت خدا قوت
چند روزه تو نروژ استفاده از ماسک در اماکن عمومی تقریبا اجباری شده. از پشت ماسک قشنگ می تونی خنده، خوش اخلاقی، صبوری و حتی ادب آدما رو ببینی و می تونی اخم، ترشرویی، عصبانیت و بی ادبی آدمها رو ببینی .امروز با خودم فکر کردم تو خوشی ها همه...
با من مدارا کن بگذار دلهره ی جدایی را در حافظه ی هیچ عاشقی شکوفا نکنیم
و کاش هرگز ندانى که بعد از تو رو به جاده ی شمال که میروم نه عطرِ دریا سرشار ترم می کند نه بوییدن ساقه های برنج عاشق ترم نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم
مرا به یاد خیابانی بینداز پر از پاییز و مردی که دست هایم را به مهر می گرفت
و خدا خودش شاهد است ..... . که چگونه آسمان برای شکستِ پرنده ای در پرواز می گرید که چگونه سکوتی پر وهم گلوی عاشقی را خاموش می کند که چگونه نفس دغدغه ی هوای خانه را دارد که چگونه یک صبحِ زود, فریاد می زنی آی عشق لعنتی در...
دنیا پر از عطر بابونه است محبوب من! بیا از سر انگشتان این احساس آویزان شویم لبریز و مست تاب بخوریم! دنیا پر از عطر بابونه است محبوب من! بیا شگفتی دوست داشتن را به سینه هامان بسپاریم. بیا ساده باشیم ساده باشیم و عاشق
به دیداری قشنگ دعوتم کن! از قوهای وحشی بگو از یاسمن های آویخته از دیوار از باختن به اسبهای چالاک شطرنجت از نگین فیروزه سوغات نیشابور از عطر خاک گنبدهای شهرمان بعد باران بگو جای خالی سلوچ را از کتابخانه ام کاکتوسهای خشک را از پشت پنجره شمع های نیم...
اگر چمدان ها از اندوه بی پایانِ سفر می گفتند اگر جاده ها از محو شدن غم انگیزِ رد پاها می گریستند اگر نامه ها از خوابِ خاموشِ خود بیدار می شدند اگر دستهای ما دست ازخداحافظی می کشیدند و چشمهای ما قهر را بخاطر نمی سپرند اگر خاطراتِ بلاتکلیفمان...
و قشنگ ترین روزها، روزهایی بودند که صبحش چشم به چشمان پر خواب تو می گشودم می گفتم سلام که رو به حیرت بی انتهای من بیدار می شدی چنان با شکوه می گفتی سلام! سلام! . .
مادر عزیزم! اگر بودی، برایت گل نمی آوردم، برایت گل می کاشتم. باغچه ی کوچک خانه را پر می کردم از نرگس های زردِ فریبنده. صبر می کردم به گلها خیره شوی و بعد با صدای آرام بگویی چقدر رنگِ زرد را دوست دارم، تا بگویم، منهم! برایت کتاب نمی...
در آغوشِ پر مهرت کسِ دیگری ست می فهمم ... و عطرِ دیگری بر گیسوانت هست می فهمم ... چقدر تلخ است این تکرارِ وحشتناک که عشق اینبار هم بازیچه ست می فهمم ... برای من اما، آخرِ خط است فراموشی خداحافظ به هیچ امید دیداری میفهمی؟؟ هزاران بار دوستت...
از میانِ آدمها ،نگرانی ام برای آنهایی که مهربانند از همه بیشتر است. در چهارچوب ذهنی آدمهای نامهربان، تنها چیزی که جا میگیرد و جور در می آید منافعِ شخصی ست. چنین اشخاصی اساسا کاری به کارِ تداوم و سلامتِ یک ارتباط ندارند و دوستی هاشان، اگر بشود اسمش را...
بعد از تو عاشق یلدا شدن کار سختی نیست بی تو هر شب زمستان هر شب پر از سرماست و نبودن تو عجیب شبیه بودن های ماست... .
به خانه خواهم آمد اگر جاده های طولانی صد پاره شوند اگر این تاریکی مرموز امان دهد اگر سکوت، از سرِ زبان های بی مهرِ ما بیفتد اگر باران ببارد و این کدورتِ هزار ساله را از دلهایمان بشوید آه ... اگر باران ببارد اگر باز دوستم داشته باشی اگر...