سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمی خواهی غمگین تر ازین بادا...
دل فدای تو چون تویی دلبرجان نثار تو چون تویی جانان...
چه گویمت که دلم از جدائیت چون استدلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است...
هر شبم وعده دهی کایم و من در سرِ راهتتا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی ...