پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به دل گفتم جدائی کن عجب هیهات کم فهم استبه سر گفتم تو راهی کن عجب هیهات حیران استبه دست گفتم تو کاری کن عجب هیهات کوتاه استبه پا گفتم تو راهی رو عجب هیهات لنگان استبدو گفتم تو سمتم آی عجب هیهات مغرور استبه تن گفتم تو سویش شو عجب هیهات نالان است...
به دل گفتم جدائی کن عجب هیهات کم فهم استبه سر گفتم تو راهی کن عجب هیهات حیران استبه دست گفتم تو راهی رو عجب هیهات لنگان استبدو گفتم تو سمتم آی عجب هیهات مغرورستبه تن گفتم تو سویش شو عجب هیهات نالان است...
هیهات ! از آن دمی که عشق خون طلب کند ! تنها ثارالله استکه برای رضای حق جان را فدا کند...
آینه به آینه زهراتوو محملا رسیدهعطر نجف به جانکرب و بلا وزیدههمه به دور شاهنمثه ماهندلیران حرمهمه مثه پروانهبه فرمانهیل صاحب علمگرم مناجاتعمه ی ساداتشاه دو عالممی خونه هیهاتمناالذله...