شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
چون فصلِ زمستانی و ذوقت کورَستگرما به تنِ تو وصله ی ناجورَ ستدر حالِ عبورم و مرورت کردمدیدم که دلت همیشه از من دورَ ست...
آن چیزی که سهم توست بی هیچ حسرتی برای توستکه تنهایی خیلی وقتها مقدس تر از بودنمان با آدمهایست که در واقع با حضورشان بخودمان بی احترامی کرده ایم بخاطر داشته باشیم ما زمانی برای آدمها عزیز می شویم که دست نیافتنی تر شویمباید برای نخواستن ها ، نماندن ها ، نبودن های آدمها دستان بدرقه ی بی پروایی داشته باشیمبه آنها نشان دهیم که بودن با ما لیاقت میخواهد و گذشتن از عشق و احساسات پاکمان حماقت محض است، زمان به ما خواهد آموخت که بعضیها عجیب وصله ی ناج...