پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنها نموندم دیگه بعد از تویه زن شبیه من توو این خونستشکل منه امّا یه وقتاییحس می کنم این زن یه دیوونستگاهی ازم چشماشو می دُزدهگاهی کنارم قهوه می نوشههی توو خیالش با تو می خندهحتّی لباس تو رو می پوشهمن ساکتم، حرفامو می بلعمبرعکس من، اون شکل فریادهمن توی خاطرات تو حبسماون توو خیالش با تو آزادهوقتی نگاهم می کنه انگارتوی دلش می گه: چقد سنگهمن درد دوریتو پذیرفتماون داره با این درد، می جنگهما هر دو دلتنگ توییم ا...