سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
یکی باید باشد تا شانه های ستبرشتکیه گاهی امن باشد برای روزهای ناامنمیکی باید باشد تا نگاه گرم و عاشقانه شبر کالبد وجودم بتابد و رنگین کمانی از عشق پشت باران اشک هایم بتاباندیکی باید باشد تا میان بی رحمی آدمهای زندگی مدستم رابه مهر بفشارد و مرا تا اوج قله ی احساس سوار بر ابرخیالبه پرواز در آوردیکی که صداقت کلامشجان را به وجد آورد و وفای به عهدشجاری سازد امیدرا در رگهای زندگی مگاهی برای نبودن همین یکی های زندگیچه هدفها...
با من بمان و عاشقی کن بهتر از جانجانا تمامِ حرف هایت عاشقانه ستحرفی نزن از رفتنت تن را نلرزانمهرت درونِ سینه ی من بی بهانه ستبا دیدنت ای نازنین الکن زبانمتا حرف رفتن میزنی قدم کمانه ستصد گنج قارون هم نمی ارزد به مویتبا هرنفس قلبم پراز گنج و خزانه ستتا لحظه ی دیدار تو من بیقرارمچون دیدنِ تو بهترین وقتِ زمانه ست...