مثل مویت حرف مردم را رها کن پشت گوش
من باغ ارم بر سر کویت دیدم من روز طرب در شب مویت دیدم
با من بمان و عاشقی کن بهتر از جان جانا تمامِ حرف هایت عاشقانه ست حرفی نزن از رفتنت تن را نلرزان مهرت درونِ سینه ی من بی بهانه ست با دیدنت ای نازنین الکن زبانم تا حرف رفتن میزنی قدم کمانه ست صد گنج قارون هم نمی ارزد به...
ندانستی دَهَن لقّ است و مویت را رها کردی به هر سمتی که ممکن شد رسانده باد ، بویت را
ناراحتم از چشم و ابرویت از ارتباط باد با مویت از سینه ریزت از النگویت ناراحتم! از من چه میخواهند!؟
سر نخی از مویت افتاده به دست یک پلیس حال می فهمدچرا این قتل ها زنجیره ایست...