دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
زِ لبت نبات خیزدچو به خنده بَرگشایی!...
هرچه هستی جان ما قربان تُست...
میخواهمت آن قدر که اندازه ندانم... ️️️...
وز پیِ دیدن اودادنِ جانکارِ من است..!...
همه تو را می بینند ،اما من احساست می کنم !...
در آغوشت می میرمتو قبرم را تنگ تر کن...
ای من فدای شیوه چشم سیاه تو.......
گره کور بزن بودنت را به سرنوشتم...
چون شدم صیدتوبرگیرو نگه دار مرا......
من از جهان به تو نازم که نازنین جهانى.....
ای در سرم سودای تو ،جان و دلم شیدای تو.....
من عاشقم و درمان این عشق تویی...
جز نقشِ تو در نظر نیامد ما را ......
.مرا از حبس آغوشت..چه اصراری به آزادی...؟...
از چشم من ببین که چو غوغاست در دلم...
قیامت باشد آن قامت در آغوش..️....
به خدا که تو حال خوب منی......
کیست لب های تُرا بیند وطامع نشود...!...
تو آخرین و بزرگترین تصمیم زندگیم هستی.️.....
تو را در دلبری دستی تمامست... ️️️...
سرو جانم به فدایت ڪه چنین ناز سرشتی......
من برای با تو بودن جان و دل را داده ام ! ️...
هر نفسماسم تو را فریاد می زند......
نقل هر مجلس شده ستاین عشق ما و حسن تو!...
حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد ️...
این گرمایِ عشقِ توست که روحمو گرم میکنه️️️...
داشتَن یکی مثل طُ یَعنی زندگی..! ️️️...
در هر تپیدن، از دلم آید صدای پای تو......
زهرى که بنوشم...زِ لب سرخ تو داروست!...
ڴر یاد تو جرم اسٺغمی نیسٺ که عشق اسٺ......
ربود هوش مرا چشم او به سرمستی......
این نَفَس بی تو بعید است که تکرار شود...️...
مها به دل نظری کن که دل تو را دارد......
سخت زیبا دلبرست اوچشم بد دور از رُخَش......
اسیر عشق تو از هر دو عالم آزادست.......
وآن دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی...
بنگر چه آتشی زِ تو بَر پاست در دلم......
طُ خودت خاص ترین نقطه احساس منی...
اَبعادِ آغوش ٺُؤ️چهار دیوارےِ بهشتِ من اسٺ...
از ماجرای عشقت،رو سفید بیرون آمدند، موهایم......
تشنه حرف هاتم، نمی خواهی سیرابم کنی؟️...
غایِب مَبادا صورتت،یک دَم زِ پیشِ چشمِ ما......
.بیا نگارابیا در آغوشِ من.....
نیازی به قیامت نیستتو بیایی محشر می شود..️...
پسندت گر نباشد دل، قدم بگذار در جانم..️...
گاهی عجیب آرامشم را به تو مدیونم......
عشق را هیچ پایانی نیست...یار وقتی که تویی...️...
این نفَس...بی تو بعید است که تکرار شود...
خبرت هست..که بی روی تو آرامم نیست......
جهان حاشیه ی جذابی ستدر حوالی تو...️...