چو پاک آفریدت بهُش باش و پاک که ننگ است ناپاک رفتن به خاک الله💚
اگر میرم امروز از کوی دوست قیامت زنم خیمه پهلوی دوست
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم..
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش حضرت سعدی
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ دیدن او یک نظر صد چو منش خونبهاست
بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم چون طفل دوان در پی گنجشک پریده (سعدی)
دفعِ غمِ دل نمی توان کرد الا به امیدِ شادمانی
کیست که مرهم نهد بر دلِ مجروحِ عشق
عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد
دو عالم را به یک بار از دل تنگ برون کردیم تا جای تو باشد
اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان
مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت که چندین گل اندام در خاک خفت
در طالع من نیست که نزدیک تو باشم
مشتاق توام با همه جوری و جفایی محبوب منی با همه جرمی و خطایی
برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت من نه آنم که توانم که از او برشکنم
هزار سال برآید همان نخستینی
دکتر الهی قمشه ای: سعدی که پیغمبر عشقه واقعا هر چی گفته از عشق گفته دینش هم عشقه... هر غزلی بخونیم واقعا فوق العاده ست ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی... جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی... گرم بازآمدی محبوب سیم اندام...
خرم آن روز که بازآیی و سعدی می گوید آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم
مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس
از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
خیال روی کسی در سر است هر کس را مرا خیال کسی کز خیال بیرون است
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
با بدان بد باش و با نیکان نکو جای گل، گل باش و جای خار خار