جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
اینبار که موهایم را گرفتی کمی آرامش چاشنی قیچی ات کن بگذار کمی عشق همراه دستانت جان ببخشد به مُردگی گیسوانم شاید خورشید دوباره طلوع کنددر تارو پودِ موهایم...
در پریشانیِ موهایم گُم می شود مردی که سال هاست شغلش مرتب کردنِ موهای بی نظم است......
همه در رویا گذشتاز سیاهی تا سپیدی موهایمحالا تا بهار درخت ها هم بین خودبرف را تقسیم می کنند...
موهایم را پشت گوش می اندازمبی آنکه بدانمدلت را میانشان جا گذاشتیدنیا را لب خوانی کناینجا صدا ب صدا نمی رسد......
به خودم که آمدم کوله باری از آرزو روزی پشتم سنگینی می کردهر جا که می رفتم بر دوشم بودحتی هنگام خواب هم این سنگینی آرامش خواب را از من دور ساخته بود.به خودم که آمدم در قبرستان آرزو ها بودم،می خواستم برای همیشه آرزوهایم را دفن کنم و خودم را از سنگینی اش نجات دهماما نمیشد!آخر میدانی می ترسیدم مانند گیاهی ریشه کند و دوباره سر از خاک بیرون بیاوردپشیمان شدم و راه رفته را برگشتماین بار تصمیم گرفتم بسوزانم آرزوهایی را که برآورده نشدسوزا...
دستهایم پیچک می شود دور تنتموهایم مثل بافه های ابریشمآبشار میشود روی مخملیه صورتت_توو اما _توباران می شوی ومیباری....
موهای من توی بچگیاز یه سنی شروع کرد هی به. بلند و بلند تر شدن...یعنی از همون موقعی که تو سرمو بوسیدی:)♡دیالوگ نفسِ میکائیل 💕ریحانه غلامی (banafffsh) نوشت...
موهایم را روزگار شانه می زندمی خواهد... تارهای تیره اش را سپید کندو این لعنتی دست بردار نیستشانه را به دست کسی نمی دهدرعنا ابراهیمی فرد (رعناابرا)...
موهایم را که کوتاه کردند؛قلب من به کنار،با بُغضِ «گُل سرم» --چه کنم؟!...
موهایم را در جعبه ای برایت خواهم فرستاد...تنها دارایی ام از دنیای ِ عاشقانه ها همین است...یادت باشد ؛ این هدیه متعلق به تو نیست!!!امانت نگهش دار ...برای روزهایی که به موهای ِ از ته تراشیده ی دُخترکت هنوز عادت نکرده ای...و یادت باشد تا هِنگامه ی واقعه ،هر روز با خودت تکرار کنی :" این یادگاری نیست ! تنها میراث ِ عاشق ترین زن ِ دنیاست برای بی تکیه گاه ترین دخترک ِ جهان"......
دنیا را به بازی گرفته ایم ما،من با موهایمتو با خنده هایت!...
موهایم را برای تو بلند کرده ام،آن ها دستان تو را طلب می کنند که با مهر ببافی و عشق بگذاری بین تار به تار آن ها......
موهایم فِر نیست تا ازپیچ و خم هایِ آن شعر بگوییو من باز در رویایِ دستانت سر به بالین بگذارم و به خواب برومموهایم لَخت نیست تا برایشان از آبشار بگویی و عطرشان را بو بکشی ،موهایِ من موج داردتاب دارداز جنسِ زندگی ام است...نه پر پیچ و خم نه یک نواخت و صاف ،آهای آقایِ شاعر کمی هم از من بگو......
از ماجرای عشقت،رو سفید بیرون آمدند، موهایم......
انگشتانی را میان موهایم میآفریدکه من بیسپاسگزاری گریه کنمانگشتانی کهریتم شعرهای مرا آهسته میکرد...
خودم را به پارک آورده اممی خواهم روسری ام را در بیاورمتا آشوب بادخیالت را از لای موهایم بیرون بیاورد......
موهایم را بباف...ای دستهایتگره گشای روزگارم...