پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وصل تو مشکل مشکل جان دادن آسانیارب کن آسان آسانیارب کن آسان آسان این مشکل من_برشی از تصنیف عشق تو...
در شهر شوم بنام از عشق شه امشیدا شدن از عشق بسی خوش قدم است...
نتواند که کند فاش به نامحرم رازهر که شد محرم دل طرز معانی دانستهر کسی دید دل واله و شیدایم رالاجرم عشق تو را باعث و بانی دانستبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
آمد بهار و دل شد ، بهر نگار ؛ شیدا چون بلبلی که آواز، سر می دهد؛ به صحرا...
امشب شبی دیگر شد و من با دلم تنها شدمگفتم حدیث عاشقی رسوا تر از رسوا شدمپروانه وار بر گِرد شمع آتش زدم بر جان خوددر عالم ناباوری ناگه چنین پیدا شدمدر عالم شوریدگی با آن همه دلدادگیپا بر همه عالم زدم شیدا تر از شیدا شدماین است حدیث عاشقی بشنو زمن این راز رادر جمع مدهوشان دگر تنهاترین تنها شدمدرکنج عزلت گوشه ای من بودم و تنها دلمگفت و شنودی داشتیم تا عاقبت رسوا شدمافسوس از این بندگی با این همه شرمندگیتا من به خود باز...
غزل در سینه ام آتش به پا کردی و رفتیبا سوزِ غم ها آشنا کردی و رفتیبا آن که تو غیر از وفا از من ندیدیای سنگدل آخر جفا کردی و رفتیزیباترین راه است راهِ عشق ،امّابرگشتی از راه و خطا کردی و رفتیدیدی؟ نماندی بر سرِ قولی که دادیدردِ مرا بی انتها کردی و رفتیگفتی مبادا تا جدا گردی تو از منامّا که دستت را جدا کردی و رفتیکِی باورم می شد زِ تو نامهربانیای بی وفا، ترکِ وفا کردی و رفتی با آن همه راهی که می شد بازگردیاز من، تو راهت...
دلم برای تو تنگ است و من قرار ندارممها بیا که دگر تاب انتظار ندارمکجا گریزم از این شب که از هجوم خیالتبه سر خیال رهایی، وَ یا فرار ندارم اگرچه ره نگشودی مرا به شهر وصالتولی تحمّلِ رفتن، از این دیار ندارمقسم به موی سیاهت قسم به روی چو ماهتقسم به ناز نگاهت به جز تو یار ندارمتمام فصل خزانم گرفته رنگ سیاهیاگر دوباره نیایی،دگر بهار ندارم ببین ستارهٔ بختم،ببین چه بی تو غریبممرا ببر به کنارت که سایه سار ندارمدو چشم عاشق \شیدا\ ب...
در به دری در شب تنهایی اممی کِشد این عشق به رسوایی امای که دلم با غمت آمیختهمن غزلی تشنهٔ شیدایی امکهنه کتابیست غمت در دلمخواندن این قصه تو آغاز کنبی تو تمامم شده لبریز غمبغض گلوگیر مرا باز کن قلب مرا تاب چنین درد نیستاین همه دوری نکن ای ماه من شهر دلم بی تو غم آلوده شدای که در این شهر توئی شاه منباز کن این پنجرهٔ بسته راروح مرا تازه کن از بوی خودسخت گرفتار پریشانی امیا که بیا یا ببرم سوی خودتاب ندارم به خد...
زیبای ناپیدای من:امشب دلم شیدای تو.... آتش گرفت از یاد تو.. یا ساز دِل را کوک کن..... یا بَر شِکن ساز مرا......
از غَم عشقت!! از غَم عشقت!!دل شیدا شکست… دل شیدا شکست…شیشه ی مِی در! شیشه ی مِی در!شب یَلدا شکست…شب یَلدا شکست…از بَس که زدم!! از بَس که زدم!!ریگ بیابان به کَف…ریگ بیابان به کَف…خار مغیلان!! خار مغیلان!!همه در پا شکَست…همه در پا شکَست…...
ای در سرم سودای تو ،جان و دلم شیدای تو.....
چه بگویم سحرت خیر؟تو خودت صبح جهانیمن شیدا چه بگویم؟ که تو،هم این و هم آنی |️️️...
جونم به لب رسید تا عاشقم شدیتا بی قرار و مجنون و شیدامثل خودم شدیحالا که وقتشهپاتو عقب نکشتصویر عشقو خاموشو تنهارو پوست شب نکشبی قراری نکن دلم –گریه زاری نکن دلم ........