به محضر چشمان دارد به خواب می بردم چشم خسته ام در لابلای خلسه ی از خود گسسته ام می بینمش به آینه روی به روی خود می بیند او مرا که من او را نبسته ام هی پلک می نهم که بخوابد نمی شود پا می گذارد او سر...