شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو در زیرِ پیراهنی کهنه در راهایستادی و با قامتت چشم درراهکه من بازگردممن آرامم و آرزوی من این استکه کولاکِ غم را رها سازم وراه یابم دوبارهبه آن خانه ی کوچکِ باغبدان مادرمزمانی که هر شاخه ای با سپیدیبهارآفرین گشتهمن خواهم آمد......