سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گرگها گله دَریدند، از شیر شکایت کردندقصه ،از مَکاری روباه حکایت کردنددیگری باز به دَندان گرفت، با خودبُردباز از نادانی این گاو ،روایت کردندسگ گله اَمان داد، تا که گرگان بِدَرَند باز از چوپان دروغگو، نَقل و صحبت کردندگر خَران شِیهه کشیدند ،به جای اَسباناز دِرازی گوشان، ریاضت کردندموش ها باز جویدند کیسه گندم راگربه ها راگرفتند و وَصیت کردندباز کفتار شکم سیر تر از ،موران شدکرکسان را گرفتند ،پَروبالَش کندنذُرت مزرعه را، باز...
کدخدا غارت ده کرد و هنوز مردم آنسرخوش از قصه ی چوپان دروغگو هستند...