پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دارد نوای این شب غمِ آوای ما رادر شامگاه هجران بشنو رَثای ما رامن کشته نگاهت از چشم پر گناهتاز چشم تو بگیرند پس خونبهای ما رابا چشم خویش کندی ای یار گور ما رابا گریه ات نوازی ساز و عزای ما راماه عسل ندارد این مرده ام که بینیحاشا نداری امشب هرگز هوای ما راکه ناز تو مرا کشت در بیشه زارچشمتبیا و بر سر دوش بگیر آغوش ما را(کامیل بهرامی)...
ای مصیبت زده،بر آتشِ غم ،باد مزندامن از آهبر این دلِ برباد مزنبهر این یارگریبانِ عدم چاک مدهدست از دامنِ دل برداربر سر افلاک مزنچه خوری غم که نیرزدبر غم او گریه کنیبر غم جانسوز دلم داد مزن داد مزناین چه حزنی ست که در شعر من افتادهجامه غم بر تن من زار مزناین صدای سوز دل اتش زده استدر پرده عشاق دگر ساز مزنآن یوسف زیبای آمال مرادر چاه غمم دگر تار مزنچه زنی ناله که بی چاره شدیای دل ببچاره، مرا دار مزن(کا...